روی لـــانه ی بنفش🌳

تا جنون فاصله خیلیــــ ست ؛ از اینجا که منم!

۳۲. چند جرعه شربت شیرین شعر

 

پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی

که صفایی ندهد آب تراب‌آلوده

 

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

 

 

 

+ کسی میتونه بیت دومی رو برام توضیح بده؟

30. دوستی منهای خاله خرسه

حدودا دو سال پیش یه بار مامانم آنفلانزای سختی گرفته بود و شب حالش خیلی بد بود.

صبحش بیدار شدم دیدم مامانم خوابه گفتم بیام کار خوب کنم تا مامانم خوابه براش یه سوپ گرم و نرم بپزم. خلاصه سرچ کردم ببینم سوپ برای مریض چیا توش باشه خوبه.

مواد لازم رو نوشتم و شروع کردم به پیدا کردنشون از یخچال و فریزر.

گشتنم خیلی طول کشید و اینقدر محوش بودم که متوجه نشدم چقدر خش خش و سر و صدا راه

انداختم و در یخچال هم از بس باز مونده داره بوق بوق می کنه..

سرتونو درد نیارم مامانم که بعد از یه شب سخت به زوور خوابش برده بود با سر و صداهام با حال بد از

خواب پرید _ اگه یه بار مریض شده باشی خوب میدونی که خواب برای مریض از هر مسکّنی بهتر و

حیاتی تره_با ناراحتی و گریه گفت تو صلاحیت مراقبت از مریض نداری.. بهترین درمان واسه مریض

استراحتشه که تو پروندیش..😓😪 حالا حرف هاش دقیق یادم نمیاد ولی حدودا چنین چیزایی گفت.

 و بعدشم به خاطر اینکه دوستیم دوستی خاله خرسه بوده باهام یجورایی قهر کرد..

(اون موقع خیلی گریه کردم که چرا اینقدر نابلدم و مامانم رو در حالی که مریض بود اذیتش کردم.. ولی

الان که یادش افتادم خیلی به گیجی و سوتی ای که دادم خندیدم..

متاسفانه یا خوشبختانه زمان غلظت اشتباهات گذشته رو کم میکنه:) )

امروز وقتی مامانم بعد از گذروندن یه شب نسبتا سخت که با آلرژی درگیر بود و من کمک دستش بودم ازم تشکر کرد...یاد این ماجرای دو سال پیش افتادم و امیدوار شدم به رشد خودم:)

خدایا شکرت

۲۹. مثلا عصبانی ام

کار فرهنگی توی اجتماع حوصله و سعه صدر و اعصاب میخواد.

اگر حوصله ات رو توی کار فرهنگی و با مردم میذاری و اون وقت

نوبت خانواده خودت که می رسه بی اعصاب و بی حال و حوصله

ای؛ کار فرهنگی نکردنت بهتره.

پس یا به بیشتر کردن ظرفیت وجودی و صبرت اهتمام بورز و بزرگ بشو؛

یا ببوس بذار کنار کار فرهنگی رو و بچسب به مدارا با خانوادت

و فاز افسر جوان جنگ نرم هم برندار

که از کار فرهنگی بیای خونه با مادر و پدرت تلخی کنی هیچ نمیارزه.

این نظر و تجربه و برداشت منه. و قطعا قابل نقد و تصحیحه

از بزرگترا میخوام که غلطامو بگیرن یا راه حلی پیش پا بذارن..

28. تو این یه مورد کمال گرا باش

 

احساس می کنم حتی به اندازه ای که خدا بهمون نعمت داده هم شاکر نیستیم؛ بیشترش که بماند..

نعمت های رنگ و وارنگ رو رها کن.

همین نعمتِ بودن

انسان بودن

 زندگی کردن به عنوان یک موجود ذی شعور در دنیای خاکی و پر از فرصت رشد و تعالی

فرصت زندگی!

چه نعمتی بالاتر از این؟؟

اون وقت ما این بودن رو به مسخره گرفتیم و شعارمون شده هستَم ولی خستَم!

 

 

*عذر میخوام. ما که میگم خودم رو میگم و امثال خودم رو..شما بزرگوارید🙏🏻

27. سریع ، خشن ، عجول و دیگران

تا حالا براتون پیش اومده که ذهنتون یه اتفاق یا ماجرایی که در رابطه با دیگران براتون پیش اومده رو در کسری از ثانیه برای خودش حل و فصل کنه و به شما اجازه تامل یا پرسش از طرف مقابل نده؟

بذارید یه مثال بزنم

چند وقت پیش با یه جایی همکاری داشتم به عنوان طراح. شخص رابط که یه آقایی بودن باهام تماس گرفتن و مواردی که باید انجام بشه رو گفتن. آخر تماس چون خودشون رو معرفی نکرده بودن خودم پرسیدم ببخشید فامیل شریفتون چیه؟

گفت فلانی هستم. همشهری هستیم!

(خب من نام خانوادگیم 2 قسمتیه.قسمت دومش اشاره داره به یه شهر. مثل تهرانی و کرمانی و خمینی و اینا.

در کسری از ثانیه از ذهنم این ها گذشت:

همشهری؟

از کجا این حرفو میزنه؟

اها شاید توی فرم درخواست که براشون فرستادم فامیلم رو کامل نوشتم و از روی اون میگه.

اوکی!

و تمام)

با این وصفی که در پرانتز گذشت قضیه برام حل شد و اصلا این جمله ی طرف رو به روی خودم نیوردم

شاید یه آها گفته باشم و بعدشم که خداحافظی کردیم.

بعد از تماس رفتم پیام معرفی نامه ام رو نگاه کردم.

عه! اینجا که فقط قسمت اول فامیلمو نوشتم..

و از اینجا به بعد درگیری من شروع شد

_از کجا فهمیده من کجایی ام؟

_کی بهش اطلاعات داده؟

_قضیه مشکوکه!

_اطلاعات من کجا درز کرده!!!؟ :دی

و به خودم بدو بیراه می گفتم که چرا قضیه رو این قدر الکی و سریع برای خودم حل کردم و همون جا یک کلمه نپرسیدم: چطور؟

خیلی وقتا این اتفاق افتاده.

من این دیالوگ رو زیاد استفاده میکنم:

_من به این دلیل فکر کردم که اینطوریه

_من به اون دلیل فکر کردم که فلانه و بهمانه.

و این جمله ی فکر کردم تا حالا حرص خیلی ها رو در اورده که چرا خودت می بُری و میدوزی

چرا نمی پرسی؟ و....

البته این ویژگی ذهن میتونه خوبی هایی هم داشته باشه. مثلا کسی حرفی زده که کنایه آمیز و بوداره.

ذهن من خیلی سریع قضاوت میکنه:

_نه منظورش فلان بود.

_منظوری نداشت.

_حواسش نبود و از این قبیل

و این باعث میشه متقابلا جواب ندم و از شروع شدن یه جدل جلوگیری میشه.

اما همیشه هم اینطور نیست و ممکنه این قضاوت سریع؛ منفی و نادرست باشه و اتفاقا باعث عجولانه واکنش نشون دادن و دفاع کردن بیجا از خود بشه..

و قبول دارم که ضررهاش بیشتر از منفعت هاشه..کلا هرجا عجله چاشنی میشه؛ غذا یا شور میشه یا بی نمک.

مثل آش خانم صلواتی که بچه ها میگن اول که میذاری دهنت بی نمکه ولی وقتی قورتش میدی شوره...

 

 

۲۶. تنها کلام است که می ماند

خانم جعفرزاده_یکی از اساتید بینش مطهر_ گفتن خانم ها عموما نسبت به آقایون پر حرف ترن یا تمایل بیشتری به صحبت کردن دارن _و اتفاقا این ویژگیشون سوژه جوک و تمسخر هست خیلی وقتا_

حالا میدونید چرا؟ فکر کردین اتفاقیه؟

این استعداد ویژه ایه که خدا توی وجود زن ها قرار داده..

چون خداوند صفت ربوبیت خودش رو در زن ها میخواد متجلی کنه

زن ها مربی هستند..برای اطرافیانشون..فرزندانشون

مربی باید حرف بزنه..باید کلامش قوی باشه

و خدا این استعداد و ابزار رو به زیبایی در اختیار زن قرار داده..

 

آسمان فرصت پرواز بلندیست ولی

قصه آنست چه اندازه کبوتر باشی..

حالا باید دید؛ چقدر داریم این استعداد رو درست خرج می کنیم و اصلا تو فکر پرورشش هستیم؟

چقدر دلم میخواد در این مورد بخونم و بدونم.

25. یک جرعه شربت شیرین شعر

ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس

کنون ز حلقه زلفت به در نمی آید

24. شفا بده؛ نخندیم!

حالا شما احتمالا بگید خدایا شفا نده بخندیم اما من یه زمانی واقعا اینطوری بودم که احساس می کردم فقط باید دانشمند هسته ای یا موشکی بشم تا انسان مفیدی محسوب بشم و این واقعا زندگیم رو مختل کرده بود!

 

#من_پیش_از_کمالگرایی
#من_پس_از_کمالگرایی

خدایا شکرت

23. هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم...

آهاااا

حالا فهمیدم.یکی از دلایلی که بخش احساساتم تار عنکبوت بسته، خود کنترلی شدیدم بوده!

دارم هار هار به خودم می خندم که اصلا من خودم تدبیرها و جهدها کرده بودم واسه اینکه احساساتم رو حبس کنم و نگهشون دارم واسه روز مبادا و چه بسا روز موعود!

ولی ده روزه که با خودم درگیرم که چراااا و چگووونه من احساساتم رو اینقدر از دست دادم؟؟؟ :)) #خوددرگیری_پرومکس

البته گویا زیاده روی کردم.

من باید احساساتم رو در خفا زنده نگه می داشتم و فقط مثل یه گوهر کمیاب حفاظت و حراستشون می کردم و توی عمیق ترین گنجه های دلم مثل یه امانتی ارزشمند نگهشون میداشتم تا به وقتش اون جایی که باید خرج بشن.

اما کمی افراط کردم توی قایم کردنشون و حفظ کردنشون و احساساتی نشدن و عاقلانه و منطقانه رفتار کردن و کلا روشون سرپوش گذاشتم و اگه به خودم نمی جنبیدم شاید کاملا از بین می رفتن و فراموش می شدن.

یه زمانی از این شاکی بودم که چرا اینقدر حسی و دلی میرم جلو و چرا اصلا منطق ندارم و استدلال و عقلانیتم کجاست.

بعد به صرافت افتادم و با کلللی تلاش و مجاهده شبانه روزی!!!! و مطالعه و.. نظام فکریمو اگگگگگه خدا بخواد سر و سامون دادم و یه منطقی که همه چیز رو از عینک اون نگاه بکنم و خیالمم راحت باشه که خدا راضیه_انشاالله_پیدا کردم..

و حالا در نقطه ای هستم که دوستام من رو به منطقی بودن میشناسن ولی الان من شاکی ام که احساساتم کو؟

کی به نقطه ی تعادل می رسم و هر دو رو متوازن توی وجودم تنظیم می کنم؛ خدا داند و بس.

 

السلام علی قلب زینب الصبور

ذره خاکم و در کوی تو اَم وقت خوش است

ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم ....

 

امام حسین دلم هوامونو داشته باش

سلام بر تو از ازل تا ابدالدهر

 

اربعین امام حسین علیه السلام تسلیت باد.

هــو اللّطــــیف

سلام
آسمون اینجا رنگین کمون هم داره!
مثل آفتاب و
ابر
و رعد!
نویسندگان
Designed By Erfan Edited By Naghl Powered By Bayan