روی لـــانه ی بنفش🌳

تا جنون فاصله خیلیــــ ست ؛ از اینجا که منم!

بی جنبه ی اماناتی!

چند وقته تصمیم گرفتم دیگه کتاب نخرم و به جاش امانت بگیرم.

برای اینکه دیگه جا ندارم و اگر همین طور ادامه بدم احتمالا در آینده ای نزدیک پول هم نخواهم داشت😁

خلاصههه! 

 تا الان ۲ تا کتاب امانت گرفتم.

اولی تنها گریه کن بود که توی مدرسه میز گذاشته بودن منم برداشتم و توی دفتر نوشتم.بعد از خوندن که اومدم پس بدم گفتن این کتاب امانی نبوده و فروشی بوده و باید بخریش:)

منم از خدا خواسته و خوشحال:)

بعدی هم کهکشان نیستی بود که از دوست خواهرم امانت گرفتم و حالا بعد یه مدت به کتابه وابسته شدم و بهش پیام دادم اگه راضیه پولش رو بدم و کتاب مال من باشه:'(

درسته که در مقابل کتاب ضعیف النفسم ولی خداییش توی این مدت خیلی خودم رو کنترل کردم.

حتی نمایشگاه کتاب هم نرفتم که وسوسه نشم.نه فقط به خاطر جا و پول😅 چون میخوام کتاب خون باشم نه فقط یه کتاب خر! و کتاب جمع کن🚶‍♀️

 

#محتوای_غیرفاخر

اینقدر پستای فاخر میذارید که آدم خجالت می کشه از خودش🚶‍♀️

 

کاش الان هم میتونستم اینطوری بنویسم...

خودم را میبینم

جدی و مصمم و نه غمگین

بلکه پر شور و خاموش

چشم برمیگیرم از چیزی که نباید باشد و بودنش خطاست و ضررافرین

آسمان آخته است از گرما و زمین رنگ بیابان است و هوا خود بیابان

انگار که پریز را از برق بکشم

یا سیم را با چاقو ببرم

یا رشته ای زائد را با خنجر قطع کنم

بعد ازاد

سبک

مصمم

رو بگردانم و بروم به سمت افق اتفاقات بعد

و پرهیز کنم از هرچه که نشانه ای از ان چیز به من میرساند

انقطاع

قطع شدن

قدم های اول پرواز

اینستا را اگر به خاطر خانم محمدی میروم دیگر به خاطر اینکه سوقم ندهد به سمت کسی دیگر نمیروم

وبلاگش هم حرام است

یادش هم.

الهی هب کمال الانقطاع الیک

و قطع کن رشته ای را که سردرگمم میکند از با تو بودن

زندگی مثل اتاق گرمیست که از پشت پرده اش افتاب داخل می اید و فضایش با کولر خنک شده است و تو در سکوت و نور میخوابی و به نور چشم میدوزی و لبخند میزنی به قطع شدن

مثل بریده شدن بند ناف

خون خوردن تمام میشود

و شیر خوردن اغاز.

بسم الله رحمان رحیم

با خدا

خودش و یادش.

 

 

پ.ن:این متن رو چند سال پیش نوشتم و الان اتفاقی پیداش کردم...

همه ستاره هاتون رو خوندم.پست بذارید لطفااا🙋🏻‍♀️

صرفا جهت خالی نبودن عریضه:

کاسه داغ تر از آش یعنی من!

با کلی شوق و ذوق قرار گذاشتن ساعت ۲ونیم بریم دعای کمیل توی یادمان!!! و من هی غر میزدم که چرا نصفه شب؟ من نمیتونم بیدار شم و...بیدارم کنید بدون من نرید و...فلان

بعد از فکر اینکه خواب بمونم، اصلا خوابم نبرد و منتظر آلارم بودم که بیدار شن و بریم.

اون وقت خودشون از ۱ تا ۲ خوابیدن بلند شدن دیدن هر چی تلاش می کنن چشماشون باز نمیشه و گفتن نمی ریم بخوابید کنسله:! شب بخیر!

منو میگی:/

وقتی بلندبلند فکر می‌کنم،صدایی که در سرم جولان می‌دهد: "زیر بارند درختان که تعلق دارند"

وقتی بلندبلند فکر می‌کنم

صدایی که در سرم جولان می‌دهد:

"زیر بارند درختان که تعلق دارند..."

 

شعر سازی با ستاره های شما

هایکو وبلاگ بازی به دعوت  یا کریم

توضیحات را در وبلاگ آغازنده بخوانید:)

14» دم بگیر: این راه عشق...

*
صحرا گرد را ببینید ،
شب شعر راه انداخته!
می رود و می آید و میخواند :((
این راه عشق ؛
پیچ و خمش فرق می‌کند
اصلا حسین ع ؛
جنس غمش ، فرق می‌کند..
فرق می‌کند
فرق می‌کند...
بعد میگوید: اصلا توی این دنیا یک نفر مانده که هنوز راه می آید با منِ راه‌راه
آن هم همین صاحبِ "راه عشقی‌ست که پیچ و خمش فرق میکند"...
بعد
صحراگرد می نشیند...
یک کمی به خودش سخت میگیرد که اشک هاش نریزد
آخرش پقی میزند زیر گریه که
: (( گویند که سنگ ؛ لعل شود در مقام صبر
آری شود ؛ ولیک به خون جگر شود...

بعد فاز معلم ادبیاتی اش گل میکند که:
حالا سنگ را بگیر استعاره از دل من
خون جگر را بگیر حرص و جوش های آقام (ع) برای تیمار کردن و لعل کردنش...
آخ
چه خون جگری میخوری آقا..
تا این دل
دلّّّ بشود...
به حقِ حق قسم
که خیلی حسین زحمت ما را کشیده است..
 
 
#السماءلی
#نوشته شده در محرم 1399

13» و اما سفر ما !

عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم

2تا کلاس پنجشنبه را لغو کرده بودم.

جلسه چهارشنبه را هر طور شده برگزار کردیم که نمانَد.

لباس مشکی های مورد نیازم را شستم و خشک کردم و آماده گذاشتم. کیفم را مرتب کردم و کارت ها، عطر و دستمال و اسپری عینک و چند وسیله ضروری دیگر را تویش چیدم.

موبایلم را شارژ کردم . شمع هایی که قرار بود هدیه بدهم را آماده کردم. ازشان عکس گرفتم و گذاشتمشان توی بسته تا روبان بزنم.

بطری آب و تنقلات کنار وسایلم نشسته بودند و همه چیز برای یک سفر کوتاه آماده بود.

تا اینکه پیام خاله را دیدیم...

12» سفر !؟

داریم برای سال بابابزرگم می رویم شهرستان. یک سفر 1 ونیم روزه است ولی اینقدر سفر نرفته ام که هول کرده ام و نمیدانم از کجا شروع کنم و چه چیزهایی را توی کیفم بگذارم.

فکر میکنم که بعد از یک سال فردا کدام یک از فامیل ها را می بینم و چه سوالاتی در ذهنشان دارند تا از من بپرسند.

که مادربزرگ چه انتظاری از من میتواند داشته باشد.

که محمدطاها جانم هم هست که ببینمش و با هم کتاب بخوانیم و نقاشی بکشیم و به صدای کج و کوله نوار کاست بخندیم؟

برای خاله و دخترخاله ام که در شهرستان مهمانشانیم؛ میخواهم از شمع هایی که ساختم؛ تحفه ببرم.

شمع سازی را مدت کمی است کشف کرده ام ولی واقعا وابسته اش شده ام! بس که ارام بخش است و زود به نتیجه می رسد ادم کیف می کند.

8 تا نظر ازتان دارم که فرصت نکردم جوابشان بدهم.حالا هم که دارم می روم.می مانند برای بعد.لطفا دلخور نشوید از من.

دلم برای محرم هایی که باران می امد تنگ است.

راستی بهتان گفتم خانه مان با پرچم بزرگ و مخملی یا ابوالفضل العباس چه قدر با شخصیت شده؟

این روزها داغ هستند. تند تند تشنه ام می شود.یاد کربلا می افتم.

می ترسم توی غم غرق شوم و برای شعور حسینی کم بگذارم.

کاش توی هیئت ها دوپس دوپس و حوسِع حوسع نگذارند..

مشخص است هول شده ام...نه؟

 

11» کمک| کار و فناوری: تلاش مذبوحانه ای برای جبران خلا مهارت!

سلام!
ممنون میشم اگر تجربه ای متفاوت و خاص از کلاس های فرهنگ و هنر و کار و فناوری دارید برام بنویسید.

در مورد ضعف ها و بی مزگی های درس کار و فناوری اطلاع دارم:) ( اگر چیز خیلی عجیب و غریبی هست ولی بگید)

اگر تجربه ی خوبی توی این کلاس ها داشتید که براتون جذاب بوده؛ خیلی دوست دارم که بدونمش:)

10» یک سوزن به خود + بسته پیشنهادی

یک عده هم فکر می کنن چون حجاب رو رعایت کردن و با نامحرم گرم نگرفتن و نماز روزه ‌شون به راست؛ دیگه خدا باید اسمشونو توی لیست مقیمان آینده عرش عظیمش بنویسه.

واسه انجام واجبات و ترک محرماتت که دیگه سر خدا منت نذار مومن!

 

 

 

 

بسته پیشنهادی:

اگر میخواید مملو از عشق بشید، برنامه معلی رو از دست ندید. یک قسمت ببینید تا منظورم رو متوجه بشید:)

آهنگ حسین درون علی اکبر قلیچ رو بشنوید.

شعر بلند مرتبه پیکر،بلند بالا سر سید حمیدرضا برقعی رو بخونید و لذت ببرید.

التماس دعا

 

9» من و _نسبتا_ فسقلی ها!

 + کیمیا میگه : خانم شما پاهاتون خسته نشد؟

میگن نه. من که نشستم!

میگه ولی پاهای منی که بالاسرتون ایستادم دوساعته ترکیییید!!

:| (10 دقیقه بود فوقش)

 

نرجس خاتون با 5 برابر ولوم عادی حرف می زنه و به اندازه 5 نفر حرف می زنه ولی همیشه هم شاکیه که چرا نذاشتم باقی حرفاشو بزنه!

 

زهرا یه دور موقع اومدن، یه دور هم وقت رفتن دستاشو حلقه میکنه دورم و بغلم می کنه! سعی می کنم زیاد محل نذارم چون بچه ها تو این سن زود وابسته میشن.

 

از بین بچه ها همیشه توجه ویژه ای به آروم ترها و کم حرف ها دارم.چون میدونم پشت سکوت و خجالتشون، خیلی وقتا یه بچه ی باهوش و متفکره که فقط مهارت های ارتباطی و اِبرازیش ضعیف تر از بقیه ست.

البته اینکه خودم این تجربه رو داشتم و همیشه از دست معلمایی که فقط به صدا بلندا و برونگرا ها توجه می کردن دلخور بودم باعث میشه درکشون کنم.

حالا نمیخوام بگم من باهوش و متفکر بودم_گرچه بودم:دییییی_ ولی مطمئنم اکثر وقتا حرفام از صدا بلندا سنجیده تر بود:/

در همین راستا قانون کلاس اینه که فقط با دست اجازه هست صحبت کنن!

اینطوری صدای بچه های اروم و خجالتی هم شنیده میشه:)

 

بچه ها موقع دیدن نقاشیام ادای غش و ضعف در میارن.کلی ازم تعریف می کنن.مسئول موسسه میگه بچه ها چقدر دوست دارن:دی

خلاصه اگر میخواین اعتماد بنفستون افزایش پیدا کنه یه مدت مربی دبستانی ها بشید:)

اونا توی محبت اغراق و افراط می کنن درست. ولی اعتماد به نفس این چیزا سرش نمیشه و حالش خوب میشه:)

 

مهسا جز معدود بچه هاییه که زمستون هم توی کلاس بود و بقیه جدیدن.

حالا حس پیشکسوتی داره و یهو وسط کلاس نقاشی های پارسالو در میاره از اون دور نشون میده و میگه: خانوووم یادتووووونه؟؟؟ ^____^

 

 

 

/ میخوام کم کم این جزییات رو بنویسم. چون تجربه های مهمی ان برام و نمیخوام فراموشم بشه.

/شبکه 3 بعد از خبر 10 یه مسابقه مداحی میذاره با داوری بنی فاطمه و رسولی و حدادیان و یه بزرگوار دیگه! فکر کنم انقلاب شده بچه ها!!!

 

 

 

هــو اللّطــــیف

سلام
آسمون اینجا رنگین کمون هم داره!
مثل آفتاب و
ابر
و رعد!
نویسندگان
Designed By Erfan Edited By Naghl Powered By Bayan