روی لـــانه ی بنفش🌳

تا جنون فاصله خیلیــــ ست ؛ از اینجا که منم!

دومین عنصر تجسمی :خط و نمایشگاه بین المللی در آن سوی مرزهای وطنم!!

مبانی هنر تجسمی میگه وقتی یه سری نقطه کنار هم قرار بگیرن یه خط درست می شه و این خط مقدمه ی شکل گرفتن اون اثره.ادبیات میگه وقتی یه سری کلمه کنار هم قرار بگیرن یه خط رو می سازن..

دنبال یه خطم..یه سرنخ که از اونجا کلمات رو به هم بچینم. قالب وبلاگم خراب شده بود..عوضش کردم..گرچه با هدرش که یه جنگل دارکه خیلی موافق نیستم ولی از طرفی حس می کنم با اسم وبلاگ و لانه و این ها یه تناسبی داره.

توی هفته ای که گذشت 2 تا کتاب خوندم که مدتی بود زیرنظر داشتمشون.

اول زن آقا رو خوندم.

مدتی بود میشناختم این کتابو و اون روز توی کتابخونه موسسه خیلی خیلی بهم چشمک می زد.سریع برش داشتم و امانت گرفتمش.

فکر کن واسه تبلیغ دین بلند شی بری یه روستای دورافتاده و محروم.

مردم با فرهنگ و زبون متفاوت.

سختی ها دوری و غریبی و مریضی.

بعد این وسط بفهمی توی اون روستا سحر و جادو و ارتباط با اجنه رواج داره و ترس اینکه نکنه بلایی سر خودت و بچه هات بیاد هم اضافه بشه..

کتاب سفرنامه ست. کوتاه ولی پر کشش بود.

به عنوان جایگزینی برای گوشی گردی، وقتی ذهنم نیاز به پرش و تنوع داره؛ خوب بود.

دومی پنجشنبه فیروزه ای بود.

سال 97 توی لیست نمایشگاه کتابم نوشته بودمش ولی اولویتم نبود و خریده نشد.

زن آقا رو که پس دادم ، کتابخونه ی امانی ها رو حسابی زیرو رو کردم و یه لیست از اونهایی که خوشم اومد برای خودم نوشتم.

و پنجشنبه فیروزه ای به عنوان اولین کتاب انتخاب شد..چون از سال 97 توی صف بود.

خلاصه اومدم و شروع کردم به خوندن.

کشش فصل های ابتدایی خیلی بالا بود.یعنی تا نیمه ی کتاب رو یه نفس خوندم ولی هر چی رفت جلو هی از رنگ و رو افتاد و افتاد و افتاد.

در کل اصلا دوستش نداشتم به دلیل اینکه داستان و روایت فشار شدید روحی و روانی یه سری ادم در بازه یه سفر 7 روزه به مشهد بود.

فشار و استرسش بهم وارد شد و بهمم ریخت. مخصوصا که حس غزاله رو میفهمیدم.حواسم نبود زود به خودم نهیب بزنم که این یه کتابه و با تمام وجود بهش دل نباید بدم.

یه جور خود ازاری..یه جور عرفان و انقطاع که درک کردنش اذیتم می کرد..خیلی اشک ریختم باهاش..

غیر از اینها کلی خرده داستان بیخودی و اضافه و بی طهارت توی رمان گنجونده بود .

نمیدونم چرا واقعا باید حتما بحث های ج.نسی توی یه رمان وجود داشته باشه.

هر طور نگاه می کنم اگر داستان صدف حذف می شد هیچ هیچ هیچ خللی به داستان وارد نمی شد.کاملا زائد بود و بسیار اعصاب خورد کن.

خلاصه که دستش درد نکنه ولی رمان خوبی نبود در کل با اینکه کلی جایزه هم گرفته :دی.

من این رمان ها رو نمیخونم برای یادگیری و انتظار و توقع خاصی ازشون ندارم. صرفا هدفم اینه که جای ول.گردی توی کانال هام و خوندن مطالب مفید ولی زیادشون و بهم ریختن ذهنم؛
تنوع طلبی و بازیگوشیم رو که در ساعاتی از روز اتفاق می افته با کتاب های سبک و داستانی پوشش بدم.

کتاب بعدی که میخوام وقتی رفتم موسسه و پنجشنبه فیروزه ای رو پس دادم بگیرم، رویای یک دیداره که داستان یه جوان زردشتیه که مسلمان میشه..سلمان میشه..

و یه داستان واقعیه.

راستی ! من امسال بعد از 4 سال رفتم نمایشگاه کتاب تهران!

رنج سفر رو کشیدیم و 13 ساعت توی قطار نشستیم تا برسیم قم و فرداش هم اومدیم تهران.

با خانواده نه.با رفقا.

دو روز پشت سر هم رفتم نمایشگاه و اونجا چشم چشم می کردم شاید گعده ی وبلاگی ها رو ببینم :دیی

یه سری کتاب خریدم

برای خودم و مامان و خواهرم و دخترخاله ام و پسر 7 سالش محمدطاها!

تعداد زیادی نشدن ولی قیمتشون تقریبا اندازه اون نصف چمدون کتابی شد که سال 97 خریده بودم:دی

یه کتاب کودک بسیار بسیار خوش رنگ و لعاب رو از نشر استان قدس خریدم برای محمدطاها..

عجله داشتم و به داستانش توجه نکردم. حالا اومدم میخونم و میبینم داستانش در مذمت پرخوری و شکمویی و ایناست..

و حدس بزنید محمدطاها چطوریه؟ :دی

به شدددت بدغذا و کم غذا:|||

یه کتاب هم خریدم به نام تیستوی سبزانگشتی برای خود خودم:)) هنوز نخوندمش ولی میدونم که قشنگه.

ساجی رو هم خریدم بالاخره و دیشب یه کمش رو خوندم.

کتاب اقای ناصر باهنر، اموزش مفاهیم دینی همگام با روانشناسی رشد..احتمالا برای دخترخالم..

چون خیلی دغدغه ی محمدطاها رو دارم و نگران شکل گیری پایه های توحیدشم..

یه کتاب هم از اقای عباسی ولدی ، جلد یکِ من دیگر ما!

درسته بچه ندارم و کلا مجردم ولی دلیل نمیشه خودم رو برای اون روزی که خدا یک انسان رو بهم عطا می کنه تا تربیتش کنم اماده نسازم! بله:))

اهان..دو تا کتاب تخصصی هم گرفتم..

کتاب اخلاق و هنر از سوره مهر

و کتاب رهیافتی در ایده پردازی حُسن محور در راستای تولید اثر هنری

از نشر مدرسه دانشجویی قران و عترت دانشگاه تهران

مدرسه قران چه کرده؟ با کتاباش دیوونم کرده..!!

یه سر به خود مدرسه قرآن هم زدیم..در نزدیکی دانشگاه تهران:) خیلی الهام بخش بود..زبانم قاصره از توصیف.

راسستی قرار گذاشتم و دوتا از دوستامو توی نمایشگاه دیدم.

فائزه هم اتاقی خوابگاهم که از سال 98 کرونا ما رو از هم جدا کرد.

هی هر چند دقیقه به هم خیره می شدیم می گفتیم الان تو واقعی هستی خودتییی؟؟؟ چون فقط عکس همو دیده بودیم این چند سال..قاطی کرده بودیم.. چندساعتی باهم بودیم توی نمایشگاه

و حانیه که پاشد فقط و فقط به خاطر من از کرج اومد نمایشگاه:) و البته منم فقط و فقط به خاطر اون سوغاتیش رو از کیلومترها اینطرف تر حمل کرده بودم تا اونجا:))

 اینقدر معضلات اجتماعی_غیر از وضع پوششها_ نسبت به اخرین حضورم توی تهران زیاد و چشمگیر شده بود که دلم گرفت..

ولی دلتنگ شده بودم برای تهران و هواش که هواییت می کنه پیاده بزنی به دل خیابونا و کوچه ها..تنگ شده بود برای افتاب بی واسطه ش.. و درخت های چنار و قارقار کلاغ هاش...

هــو اللّطــــیف

سلام
آسمون اینجا رنگین کمون هم داره!
مثل آفتاب و
ابر
و رعد!
نویسندگان
Designed By Erfan Edited By Naghl Powered By Bayan