روزی روزگاری خداوند موجودی خلق کرد؛ عاقل و مختار.
و این دو خصلت باعث شد این موجود شریف؛ ویژگی ای پیدا کند که هیچ موجودی قبل و بعد آن زمان؛ بدان نرسد : او میتوانست بی نهایت خوب یا بی نهایت بد باشد..
می توانست تا انتهای جاده نیکی تا عند رب برود
میتوانست تا قعر چاه شر؛ تا اسفل السافلین برسد؛ با خواست و تدبیر خود!
و این گونه شد که دو گروه پدید آمدند.
حق و باطل
خیر و شر
نیکی و بدی
و نزاعی میان این دو در گرفت؛ از همان روز آفرینش تا به حال.
نزاعی پایان نیافتنی و برای همه ی نسل ها و زمان ها.
و حالا وقت انتخاب بود برای آدمیان.
کدام راه؟
راست یا چپ؟
خیر یا شر؟
حق یا باطل؟
گویی میانه ای برای این دو وجود نداشت.
اگر خود را میان این دو و بی طرف میدانستی؛ به احتمال قریب به یقین دروغ میبافتی
و در اعماق دل؛ به یکی از این دو رضا بودی.
و اینگونه شد که نوع بشر حیران و سرگردان در بیابان زیستن؛
در به در
منزل به منزل
خاک به خاک
شروع کرد به گشتن و گشتن
به دنبال آن چه که عقلش به حق بودن آن؛ گواهی دهد.
و این داستان ادامه دارد...
در آستانه ی ماه محرم؛ چه خوب است که بگوییم و بشنویم داستان تقابل تمام حق را در مقابل تمام باطل. داستان بی طرفان منافق.عابدان مقدس نمایی که حق را دانستند و ترسیدند.
بشنویم و کمی سر در جَیب مراقبت فرو بریم و بیندیشیم که در مختصات این نزاع عالم گیر و لا زمان و لا مکان، ما؛ کجا واقع شده ایم؟
بیندیشیم.
نکند که دروغ باشد و لقلقه ی زبان؛ اینکه می گوییم: ای کاش ما آن زمان بودیم و تو را یاری می کردیم ای خون خدا...
نکند بویی از مقدس مابان بزدل در قلبمان باشد.
بیندیشیم.