روی لـــانه ی بنفش🌳

تا جنون فاصله خیلیــــ ست ؛ از اینجا که منم!

14» دم بگیر: این راه عشق...

*
صحرا گرد را ببینید ،
شب شعر راه انداخته!
می رود و می آید و میخواند :((
این راه عشق ؛
پیچ و خمش فرق می‌کند
اصلا حسین ع ؛
جنس غمش ، فرق می‌کند..
فرق می‌کند
فرق می‌کند...
بعد میگوید: اصلا توی این دنیا یک نفر مانده که هنوز راه می آید با منِ راه‌راه
آن هم همین صاحبِ "راه عشقی‌ست که پیچ و خمش فرق میکند"...
بعد
صحراگرد می نشیند...
یک کمی به خودش سخت میگیرد که اشک هاش نریزد
آخرش پقی میزند زیر گریه که
: (( گویند که سنگ ؛ لعل شود در مقام صبر
آری شود ؛ ولیک به خون جگر شود...

بعد فاز معلم ادبیاتی اش گل میکند که:
حالا سنگ را بگیر استعاره از دل من
خون جگر را بگیر حرص و جوش های آقام (ع) برای تیمار کردن و لعل کردنش...
آخ
چه خون جگری میخوری آقا..
تا این دل
دلّّّ بشود...
به حقِ حق قسم
که خیلی حسین زحمت ما را کشیده است..
 
 
#السماءلی
#نوشته شده در محرم 1399

7» آه از شفقی که روز را به شب می رساند!

 + پیشنهاد: با لحن شهید آوینی بخوانید.

و این چنین بود که آن هجرت عظیم در راه حق آغاز شد و قافله ی عشق روی به راه نهاد.

آری آن قافله، قافله ی عشق است و این راه، راهی فراخور هر مهاجر در همه ی تاریخ.

هجرت، مقدمه جهاد است و مردان حق را هرگز سزاوار نیست که راهی جز این در پیش گیرند؛

مردان حق را سزاوار نیست که سر و سامان اختیار کنند و دل به حیات دنیا خوش دارند آن گاه که حق در زمین مغفول است و جهّال و فسّاق و قدّاره بندها بر آن حکومت می رانند.

 

 

+چند خطی از کتاب فتح خون..سید مرتضی آوینی

التماس دعا

 

5» قصه ای برای این روزها

 

 

روزی روزگاری خداوند موجودی خلق کرد؛ عاقل و مختار.

و این دو خصلت باعث شد این موجود شریف؛ ویژگی ای پیدا کند که هیچ موجودی قبل و بعد آن زمان؛ بدان نرسد : او میتوانست بی نهایت خوب یا بی نهایت بد باشد..

می توانست تا انتهای جاده نیکی تا عند رب برود

میتوانست تا قعر چاه شر؛ تا اسفل السافلین برسد؛ با خواست و تدبیر خود!

و این گونه شد که دو گروه پدید آمدند.

حق و باطل

خیر و شر

نیکی و بدی

و نزاعی میان این دو در گرفت؛ از همان روز آفرینش تا به حال.

نزاعی پایان نیافتنی و برای همه ی نسل ها و زمان ها.

و حالا وقت انتخاب بود برای آدمیان.

کدام راه؟

راست یا چپ؟

خیر یا شر؟

حق یا باطل؟

گویی میانه ای برای این دو وجود نداشت.

اگر خود را میان این دو و بی طرف میدانستی؛ به احتمال قریب به یقین دروغ میبافتی

و در اعماق دل؛ به یکی از این دو رضا بودی.

و اینگونه شد که نوع بشر حیران و سرگردان در بیابان زیستن؛

در به در

منزل به منزل

خاک به خاک

شروع کرد به گشتن و  گشتن

به دنبال آن چه که عقلش به حق بودن آن؛ گواهی دهد.

و این داستان ادامه دارد...

 

در آستانه ی ماه محرم؛ چه خوب است که بگوییم و بشنویم داستان تقابل تمام حق را در مقابل تمام باطل. داستان بی طرفان منافق.عابدان مقدس نمایی که حق را دانستند و ترسیدند.

بشنویم و کمی سر در جَیب مراقبت فرو بریم و بیندیشیم که در مختصات این نزاع عالم گیر و لا زمان و لا مکان، ما؛ کجا واقع شده ایم؟

بیندیشیم.

نکند که دروغ باشد و لقلقه ی زبان؛ اینکه می گوییم: ای کاش ما آن زمان بودیم و تو را یاری می کردیم ای خون خدا...

نکند بویی از مقدس مابان بزدل در قلبمان باشد.

بیندیشیم.

هــو اللّطــــیف

سلام
آسمون اینجا رنگین کمون هم داره!
مثل آفتاب و
ابر
و رعد!
نویسندگان
Designed By Erfan Edited By Naghl Powered By Bayan