روی لـــانه ی بنفش🌳

تا جنون فاصله خیلیــــ ست ؛ از اینجا که منم!

از بچگی با خدا شوخی داشتم.

خدایا قول بده توی بهشت یه کلبه ی خوفناک و چوبی وسط یه جنگلی که پر از انواع گونه های گیاهی و جانوریه بهم بدی.

هر وقت هم که دلم خواست باران شروع کنه به باریدن...

باشه؟ قربونت برم من:*

 

 

پ.ن۱: لطفا ازم ناامید نشید بزودی غافلگیرتون می کنم:)

پ.ن۳: من مثل ماهی ای هستم که سر از کویر در آورده!

بالانس روحی من با باران خیلی راحت و زیبا اتفاق می افته ولی جایی هستم که ابرها باهاش حسابی قهرن..:)

پ.ن۲: وسط متن محاوره ای؛ به جای بارون نوشتم باران

یاد یکی از شاگردام افتادم..قرار بوده یه متن بنویسن

به جای فرغون نوشته بود فرغان:دی

12» سفر !؟

داریم برای سال بابابزرگم می رویم شهرستان. یک سفر 1 ونیم روزه است ولی اینقدر سفر نرفته ام که هول کرده ام و نمیدانم از کجا شروع کنم و چه چیزهایی را توی کیفم بگذارم.

فکر میکنم که بعد از یک سال فردا کدام یک از فامیل ها را می بینم و چه سوالاتی در ذهنشان دارند تا از من بپرسند.

که مادربزرگ چه انتظاری از من میتواند داشته باشد.

که محمدطاها جانم هم هست که ببینمش و با هم کتاب بخوانیم و نقاشی بکشیم و به صدای کج و کوله نوار کاست بخندیم؟

برای خاله و دخترخاله ام که در شهرستان مهمانشانیم؛ میخواهم از شمع هایی که ساختم؛ تحفه ببرم.

شمع سازی را مدت کمی است کشف کرده ام ولی واقعا وابسته اش شده ام! بس که ارام بخش است و زود به نتیجه می رسد ادم کیف می کند.

8 تا نظر ازتان دارم که فرصت نکردم جوابشان بدهم.حالا هم که دارم می روم.می مانند برای بعد.لطفا دلخور نشوید از من.

دلم برای محرم هایی که باران می امد تنگ است.

راستی بهتان گفتم خانه مان با پرچم بزرگ و مخملی یا ابوالفضل العباس چه قدر با شخصیت شده؟

این روزها داغ هستند. تند تند تشنه ام می شود.یاد کربلا می افتم.

می ترسم توی غم غرق شوم و برای شعور حسینی کم بگذارم.

کاش توی هیئت ها دوپس دوپس و حوسِع حوسع نگذارند..

مشخص است هول شده ام...نه؟

 

مثلا تولدمان باشد و...

 

 

ماه صفر باشد و

پنجشنبه باشد و

دوستانمان همه مشغول چمدان اربعین بستن و

ما روی تخت روبروی پنجره خوابگاه بنشینیم و پوستر بزنیم برای اینجا و

ساعت شماری کنیم که شب بشود تا برویم و رزق تولدمان را بگیریم از حرف های آن آخوندِ نترس!

باشد که رستگار شویم...

و نترس!

(هرجا باران رحمتی باریدن گرفته روی سر خوبان؛ما پررو پررو و دوان دوان میرویم آن دور و بر ها تا شاید از لطف خدا رطوبتی هم از آن باران بر سر ما بنشیند و بماند...بس که کویریم...هر چه باران می بارد..نرسیده به اعماق،خشک میشود..ته گلویمان عطش داریم..عطش یک جرعه باران رحمت که الی الابد تشنگی مان را بخرد)

مثلا یک روزی برسد که مثل قبل تر ها، نشاطمان خط بیندازد روی آسمان...الهی آمین:)

 

 

 

هــو اللّطــــیف

سلام
آسمون اینجا رنگین کمون هم داره!
مثل آفتاب و
ابر
و رعد!
نویسندگان
Designed By Erfan Edited By Naghl Powered By Bayan