ترس برم داشته.
از این مواقعی که تشخیص نمیدم ترسم منطقی و بر حقه یا ناشی از تغییرات هورمونی و وسوسه ی شیطان و کم شدن توکلم به خدا؛ اصلا خوشم نمیاد..
نمیدونم تغافل کنم و خودم رو به اون راه بزنم و محل ندم به ترسم..یا روش زوم کنم و تا حل نشده بی خیالش نشم..
من همه جوانب رو بررسی کردم. عقلم_و دلم_ مهر تایید رو زده اما الان توی این برهه حساس حق دارم روی هر نشانه ای حساس باشم و دلم بخواد مدام نشانه هایی رو ببینم که بهم اطمینان بدن..
حالا یه چیزی دیدم که ته دلم رو خالی نکرده ولی لرزونده..
زندگیم زل زده توی چشمام و انگار داره بهم میگه حواست باشه داری باهام چیکار می کنی..
افق پیش روم دوباره مه آلود شده و حس می کنم نمیتونم مثل یه هفته پیش با اطمینان به خواهرم بگم تا حالا هیچوقت توی عمرم اینقدر مطمئن نبودم برای یه تصمیم..هم عقلم هم دلم میگن آره..هیچکدومشون تردید نداره..
حالا هم همونه..ولی نه که ته دلم لرزیده..تا حل نشده نمیتونم دوباره این جمله رو بگم...
تصمیم سختیه..خیلی سخت..از سال 99 درگیرشم..
چیز ساده ای نیست.. صحبت سرنوشته! سرنوشت دنیا و آخرت!
صحبت الرفیق ثم الطریق
باید رفیقی باشه که وقتی عمر رو باهاش قدم زدم حس کنم خدا داره نزدیک و نزدیک تر میشه..
می ترسم..
نیاز به اطمینان محکم تری دارم..
افق نباید مه آلود باشه...
- تاریخ : جمعه ۷ مهر ۰۲
- ساعت : ۰۹:۴۳
- |
- نظرات [ ۵ ]