ماه صفر باشد و
پنجشنبه باشد و
دوستانمان همه مشغول چمدان اربعین بستن و
ما روی تخت روبروی پنجره خوابگاه بنشینیم و پوستر بزنیم برای اینجا و
ساعت شماری کنیم که شب بشود تا برویم و رزق تولدمان را بگیریم از حرف های آن آخوندِ نترس!
باشد که رستگار شویم...
و نترس!
(هرجا باران رحمتی باریدن گرفته روی سر خوبان؛ما پررو پررو و دوان دوان میرویم آن دور و بر ها تا شاید از لطف خدا رطوبتی هم از آن باران بر سر ما بنشیند و بماند...بس که کویریم...هر چه باران می بارد..نرسیده به اعماق،خشک میشود..ته گلویمان عطش داریم..عطش یک جرعه باران رحمت که الی الابد تشنگی مان را بخرد)
مثلا یک روزی برسد که مثل قبل تر ها، نشاطمان خط بیندازد روی آسمان...الهی آمین:)
- تاریخ : پنجشنبه ۱۱ مهر ۹۸
- ساعت : ۱۷:۳۵
- |
- نظرات [ ۱ ]