شب که میشود،آرام باش.
بگذار گرد و خاک های و هوی روز فروبنشیند.
و مه شلوغی ها محو شود.
بعد، گوش تیز کن..
کم کم صدایی را میشنوی از اعماق قلبت..
گوش بسپار..
آرام و ساکت.
و حالا قلبت،با تو سخن خواهد گفت
رازهایی که میدانستی و فراموش کرده ای
یا حرف هایی از آینده نزدیک و دور..
و خود واقعی ات را به تو نشان خواهد داد..
از او فرار نکن.
روبروی خودت بنشین و به عمق چشم هایش خیره شو
اگر لازم بود دستی به سرش بکش
یا شانه ای به زلف های روحش بزن
بگذار ترسش بریزد و زبان باز کند..
حرف های خوبی به تو خواهد زد
صبح که بیدار شدی
حرف هایش را هر چقدر در خاطرت مانده بود،گوشه ای بنویس..
بعد ها
که از شب فراری بودی
و ایم حرف ها را فراموش کرده بودی
به کارت خواهد آمد...
+زین پس در عنوان به جای آبان نوشتن به اختصار آن مینوسم:)
- تاریخ : سه شنبه ۴ آبان ۰۰
- ساعت : ۱۶:۴۷
- |
- نظرات [ ۱ ]