چند روزیست که غِر و غِرِ لباسشویی موزیک متن صبح تا ظهرمان است.
مدام از توی نورگیر گردن میکشم و نگاه میکنم تا حد تیزی و برندگی آفتاب را بسنجم. جان میدهد برای کشتن سه سوته ی خیسی لباس ها.
دور تا دور خانه اثاث ۳ سال خوابگاه نشینی ام پهن است که تازه از تهران رسیده اند و شده اند اسباب خاطره بازی.
کاسه و بشقاب ها و دفتر کتاب ها.
اتاق نقلی ام شده میزبان؛ و نقلی تر شده است.
خواهرم قهر شده و با تلخی در اتاقش را قفل کرده و
نور کم اتاق در کنار صدای گشت و گذار مادر در آشپزخانه؛ ترکیب دلتنگ کننده ای را ساخته است.
صدای آسانسور که به طبقه مان نزدیک می شود به گوشم میرسد و چند ثانیه بعد صدای زنگ..
احوالپرسی و گپ زدن ها...
عصر پرنور دلگیریست.
- تاریخ : دوشنبه ۱۰ آبان ۰۰
- ساعت : ۱۹:۳۰
- |
- نظرات [ ۲ ]