روی لـــانه ی بنفش🌳

تا جنون فاصله خیلیــــ ست ؛ از اینجا که منم!

آن ۱۵ | با این ستاره ها!

رفته بودم سر مزار تنها شهیدی که هم‌فامیل من است.

قطعه شهدای دفاع مقدس یک شهرستان خیلی کوچک.

چندباری که رفته‌ام متوجه رسمی شده ام.خانواده شهدا که می آیند به شهیدشان سر بزنند؛ اگر سر مزار شهید دیگری؛کسی از خانواده اش نشسته باشد؛ میروند سر مزار او هم مینشیند و فاتحه ی ویژه ای می فرستد.

یک جور ارتباط قلبی پنهان بین خانواده های شهدا..یه نوع فهم عمیق و ناپیدا از همدیگر.

داشتم می گفتم

نشسته بودم سر مزار تنها شهیدی که هم‌فامیل من است.

خانمی آمد و در ردیف روبرویی کنار مزاری نشست.

آب ریخت و با لطافت روی عکس حک شده روی سنگ دست کشید..

به تقلید از خانواده شهدا

بلند شدم و رفتم کنارش نشستم.سلام کردم و شروع کردم فاتحه خواندن..

خواهر شهید بود..

حرف هایی رد و بدل شد که مجال گفتنشان نیست

فقط این را داشته باشید..

 

رو به چشمای دریایی برادرش توی عکس گفت

پاشو محمد

پاشو الانم جنگه

پاشو دست جوونا رو بگیر

جوونای ما نابلدن..

 

...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هــو اللّطــــیف

سلام
آسمون اینجا رنگین کمون هم داره!
مثل آفتاب و
ابر
و رعد!
نویسندگان
Designed By Erfan Edited By Naghl Powered By Bayan