نیمه اول کتاب درام است و پر از روایت شوریدگی.
دعبل، که مردم به شاعر اهل بیت می شناسندش ،دل می بازد به همسفری که کله اش بوی قرمه سبزی میدهد؛درست مثل خودش!
روایت رفتن و نرسیدن؛آتش گرفتن و نسوختن.
فضای داستان در بغداد آغاز می شود و متن پر است از توصیفات عطر و رنگ دار:
ادویه ها و خرماها..ترشی انبه و سیر،بازار های شلوغ میوه و تره بار عربی،برده های در معرض فروش با ویژگی های خاصشان، و انجیر های شیرین تر از عسل..
میخواندم و با خودم میگفتم چقدر حال و هوای قصه کتاب رویای نیمه شب را یادم می اورد.
جوانی شوریده و مجاهد در پی محبوب..در شهری عربی و شلوغ و پر رنگ و بو.
بعد ها فهمیدم هر دو کتاب را مظفر سالاری نوشته است.مشخص است که نویسنده درباره فضا و زمان شهر های عربی..جزئیات و مردمانشان؛ مطالعات و تحقیقات وسیعی داشته است و هنرمندانه انها را بکار میگیرد.(شباهت ها به قدری بود که در پس ذهن حال و هوای رویای نیمه شب را به خاطر می اورد ولی نه انقدر کپی و ضایع که شک کنم و مطمئن شوم که این دو داستان را یک نفر نوشته اند.)
نیمه دوم داستان اوج میگیرد به سمت تاریخ و حماسه..روایت های تاریخی بسیاری در داستان گنجانده شده است و در کل داستان براساس واقعیت است اما این فضای تاریخی از نیمه دوم به بعد با فضای سیاسی خاصی که بعد از شهادت امام موسی بن جعفر ایجاد شده بود، خیلی پررنگ میشود.
داستان خوبیست و در نهایت درست هنگامی که داری با خودت زمزمه میکنی : این رمان را نهایت صورت کجا توان بست؟
به طرزی استادانه حیرت زده می شوی؛)
امیدوارم بخوانید و لذت ببرید.
این هم عکس مقبره جناب دعبل در همین شوش خودمان:
- تاریخ : سه شنبه ۵ مرداد ۰۰
- ساعت : ۱۵:۲۹
- ادامه مطلب
- |
- نظرات [ ۹ ]