سلام!
ممنون می شم این خاطره رو بخونید و بعدش نظرتون رو بهم بگید:
"سال اول یا دوم راهنمایی بودم.
زنگ تفریح یکی از دوستام رو دیدم که توی راهرو راه میره و زیر لب یه چیزی رو از روی دفتر می خونه.
پرسیدم و متوجه شدم عضو گروه سرود شده. _پس مدرسه ما هم گروه سرود داره؟
منم که عاشق سرود و کارهای جمعی! رفتم پیش معاون پرورشی و برای گروه سرود مدرسه، سرود "ای ایران ای مرز پر گهر" رو پیشنهاد دادم معاون هم استقبال کرد و گفت مدت هاست دوست داره این سرود رو کار کنه.
خلاصه قرار بر این شد که من متن سرود رو بیارم که توی مدرسه کپی بگیریم و بدیم به بچه های گروه.
من خیلی به هنر های آوایی علاقه داشتم..از اینکه صدام رو بندازم تو گلوم و از وطنم بخونم عمیقا لذت می بردم و تک تک سلول هام جون می گرفتن..خونم تصفیه می شد اصلا:دی
خیلی با این حرکت ها کیف می کردم و یه طورایی حس حماسی خفنی برام داشت.برام مهم و جدی بود.
البته گاهی هم زیاده روی می کردم..
اون روز توی خونه نشستم کلی فکر کردم که برای شروع سرود بهتره یه نفر یه جمله مقدمه طوری رو بگه و بعد موسیقی پخش بشه و شروع کنیم به خوندن سرود.
فکر کردم و فکر کردم و خودم تنهایی بدون کمک گرفتن از هیچ جا و هیچ کس؛ به یه جمله ی طلایی رسیدم.
فرداش متن رو اوردم و گفتم : خانم این هم متن.
برای شروع سرود هم یه جمله نوشتم که قبل از خوندن بگیم:
گروه سرود مدرسه فرزانگان شروع به دل لرزاندن می کند!
سکوت معنادار و نگاه بهت زده خانم اسکندری رو هیچوقت نمیتونم فراموش کنم😁 "
دوست دارم بهم بگید به نظر شما این بچه چی توی وجودش داشته که توی این سن کم شاید 11 یا 12 سالگی؛ همچین جمله ی فاخر و حماسی ای به ذهنش خطور کرده..
در واقع چی باعث شده اینقدر عمیق ماهیت حماسه گونه و برانگیزاننده ی پدیده ای به نام سرود رو درک کنه و ارتباطش با لرزیدن دل رو بفهمه؟
- تاریخ : سه شنبه ۴ مرداد ۰۱
- ساعت : ۲۳:۰۵
- |
- نظرات [ ۴ ]