همه چیز این روزا سریع اتفاق می افته..
از خدا خواستم یا خودش مه رو برطرف کنه یا کمکم کنه زبانم خوب بچرخه تا بتونم برطرفش کنم و نور رو ببینم..گرچه خیلی برام سخت بود..
با دعای شما..مه غلیظ افق رقیق شد و رشته های نور ازش گذشتن و تابیدن به دل من..
چقدر خوبه که نگاه مهربون شما اینجا رو میخونه..
از مه تا حد زیادی عبور کردم..ترسناک بود و دلسردکننده ولی ازش گذشتم..من ناتوان ترینم..خدا بود که دستم رو گرفت و ردم کرد..
(من عبور کردم پس شما هم عبور می کنید اگر درگیر مه غلیظی هستید..دست هممون توی دستاشه و اگر دیدید مه بیشتر از حد طول کشیده مطمئن باشید پشت سرش یه خیر کثیر در انتظارتونه..به خدا گمان خوب داشته باشید تا..تفالو بالخیر تجدوا)
فردا میلاد پیامبر عزیزمونه و تولد من:)
قرار بود فردا پست پنجاهم رو بنویسم و در جریانید که نشد..
شروع 25 سالگی و میلاد رحمة للعالمین..
شروع خوبی میتونه باشه:)
امروز اولین ابرای پاییزی رو دیدم..اگر یه نم بارون هم بباره دیگه میشه خود بهشت:)
- تاریخ : دوشنبه ۱۰ مهر ۰۲
- ساعت : ۱۶:۲۴
- |
- نظرات [ ۲ ]