+ کیمیا میگه : خانم شما پاهاتون خسته نشد؟
میگن نه. من که نشستم!
میگه ولی پاهای منی که بالاسرتون ایستادم دوساعته ترکیییید!!
:| (10 دقیقه بود فوقش)
نرجس خاتون با 5 برابر ولوم عادی حرف می زنه و به اندازه 5 نفر حرف می زنه ولی همیشه هم شاکیه که چرا نذاشتم باقی حرفاشو بزنه!
زهرا یه دور موقع اومدن، یه دور هم وقت رفتن دستاشو حلقه میکنه دورم و بغلم می کنه! سعی می کنم زیاد محل نذارم چون بچه ها تو این سن زود وابسته میشن.
از بین بچه ها همیشه توجه ویژه ای به آروم ترها و کم حرف ها دارم.چون میدونم پشت سکوت و خجالتشون، خیلی وقتا یه بچه ی باهوش و متفکره که فقط مهارت های ارتباطی و اِبرازیش ضعیف تر از بقیه ست.
البته اینکه خودم این تجربه رو داشتم و همیشه از دست معلمایی که فقط به صدا بلندا و برونگرا ها توجه می کردن دلخور بودم باعث میشه درکشون کنم.
حالا نمیخوام بگم من باهوش و متفکر بودم_گرچه بودم:دییییی_ ولی مطمئنم اکثر وقتا حرفام از صدا بلندا سنجیده تر بود:/
در همین راستا قانون کلاس اینه که فقط با دست اجازه هست صحبت کنن!
اینطوری صدای بچه های اروم و خجالتی هم شنیده میشه:)
بچه ها موقع دیدن نقاشیام ادای غش و ضعف در میارن.کلی ازم تعریف می کنن.مسئول موسسه میگه بچه ها چقدر دوست دارن:دی
خلاصه اگر میخواین اعتماد بنفستون افزایش پیدا کنه یه مدت مربی دبستانی ها بشید:)
اونا توی محبت اغراق و افراط می کنن درست. ولی اعتماد به نفس این چیزا سرش نمیشه و حالش خوب میشه:)
مهسا جز معدود بچه هاییه که زمستون هم توی کلاس بود و بقیه جدیدن.
حالا حس پیشکسوتی داره و یهو وسط کلاس نقاشی های پارسالو در میاره از اون دور نشون میده و میگه: خانوووم یادتووووونه؟؟؟ ^____^
/ میخوام کم کم این جزییات رو بنویسم. چون تجربه های مهمی ان برام و نمیخوام فراموشم بشه.
/شبکه 3 بعد از خبر 10 یه مسابقه مداحی میذاره با داوری بنی فاطمه و رسولی و حدادیان و یه بزرگوار دیگه! فکر کنم انقلاب شده بچه ها!!!
- تاریخ : يكشنبه ۹ مرداد ۰۱
- ساعت : ۲۳:۱۸
- |
- نظرات [ ۷ ]