دنبال یه نقطه می گردم. یه نقطه که بذارمش روی کاغذ و شروع کنم به ادامه دادنش.مبانی هنرهای تجسمی میگه قدم اول خلق هر اثر تجسمی یک نقطه ست . یه نقطه ی کوچولو موچولو و بی مقدار.
حالا من دنبال یه نقطه ای ام که قلابم بهش گیر کنه و از اونجا روده درازی هامو شروع کنم.
راستی چرا همیشه دنبال نقطه ام؟ یه چیزی مثل مقدمه و موخره؟ یه اول واخر؟ چرا نمیتونم معلق و سیال باشم؟ بی سر و ته و بدون ورودی و خروجی؟ چرا بی مقدمه نیام و بنویسم که این یک سال سر و کله زدن با هفتمیا چطوری گذشت؟
اینکه جای خودم رو بالاخره دارم پیدا میکنم و بالانس میشم که نه دور باشم ازشون و یه معلم دهه شصتی بشم
نه اونقدر نزدیک که نتونن به چشم حامی و پناه نگاهم کنن.
چقدر بزرگ شدن عرق ریختن میخواد.لاغر شد روحم بس که عرق ریختم..عضلانی هم شد؟ نمیدونم..
چقدر معنی دوستی برام واژگون شده
و چه خوب
قبلنا دوست یه موجودی بود که باهاش مانوس می شدم و شب تا صبح از هم خبر داشتیم و تنبلی ها و خطاهامونم با هم بود
حالا دوست کسیه که حواسمون به هم هست که گرد نشینه به صفحه ی دلمون
حالا شاید بیست و چاری هم از هم باخبر نباشیم..
حالا من قشنگ میگمش ولی حقیقتش اینه که یکمم یادم رفته رفیق بازی چطوری بود
تا یه جایی توی صمیمیت بلدم پیش برم و زیاد بلد نیستم چطوری باید با یه عده قاطی شد
حد و حریممو حفظ میکنم و خب این باعث میشه بقیه هم پشت همون مرز ها توقف کنن
نمیدونم این خوبه یا بد
من فردگرا و منزوی نیستم اما تعداد زیاد افرادی که میشناسم تا یه جایی حق دارن بهم نزدیک بشن
و این ناخواسته و از درونمه و نه اگاهانه
هر چی که هست ارامشم از اون موقعی که خیلی قاطی میشدم با ادما بیشتره
کنجکاویمو کنترل می کنم و گاهی ترجیح میدم خودمونی نباشم و راز اون ادم برای خودش بمونه
که من نمیدونم چی در انتظارمه و دونستنش ممکنه شروع یه بازی مسخره باشه.
خداروشکر..بی نقطه شروع کردم
پس نقطه نمیذارم آخر خط
- تاریخ : شنبه ۶ خرداد ۰۲
- ساعت : ۲۳:۵۲
- |
- نظرات [ ۰ ]