چقدر دلم میخواد بیانی ها رو توی دنیای واقعی ببینم و باهاشون حرف بزنم
یادمه راهنمایی که بودم اهل خوندن تله تکست بودم. چند تا مجله بود که دنبالشون می کردم.
یکیش مجله وزین آفتابگردون بود
یکیشم باشگاه پرواز
که مطالب هیجان انگیزی به نسبت اون زمان منتشر می کردن.
من با یه سررسید مینشستم میخوندم و مطالب جالبش رو برای خودم مینوشتم که هنوزم دارمشون:)
برای نسل جدید که نمیدونن تله تکست چیه باید بگم یه گزینه ای بود روی کنترل تلویزیون که وقتی میزدیم وارد یه صفحه ای می شد که گرافیک به شدددت پیکسلی و ابتدایی داشت.
بعد کد صفحه مورد نظرت رو با دکمه های تلویزیون میزدی و وارد صفحه مجله مورد نظرت می شدی:)
یه چیزی مثل وبلاگ بود.
خلاصه..این باشگاه پرواز عدد صفحش یه چیزی تو مایه 602 ..612.. یا ششصد و یه چیز دیگه بود.
و یه قراری داشتن باشگاه پروازیا که این عدد رو یه جایی از خودشون مثلا روی کیف یا جامدادی یا گوشه کفش و....بنویسن...یا اینکه وقتی یه جا میرن که شرایطش هست و مثلا یه تخته موجوده برن گوشه تخته بنویسن 612.
این یه رمز و یه نشونه بود برای پروازیای دیگه که اونجا هستن.تا به وسیله این رمز از پروازی بودن هم اگاه بشن و با هم رفیق بشن و این ها:)
سال اول دبیرستان که بودم روزای اول سال یهو دیدم یه نفر خیلی سوسکی داره روی تخته مینویسه 612. اون موقع دیگه تله تکست دورانش تموم شده بود از نظر من.وبلاگ می نوشتم و دیگه تو حال و هواش نبودم
ضمنا با کسی که داشت مینوشت جال نمی کردم..خیلی بچگونه بود رفتاراش
پس اصلا به روی خودم نیوردم:)
بعد ها دیدم روی لبه کفش و بند کیف مدرسه اش هم نوشته بنده خدا..
چقدر پستام یهویی تموم میشن..
- تاریخ : جمعه ۳ شهریور ۰۲
- ساعت : ۲۲:۴۵
- |
- نظرات [ ۴ ]