روی لـــانه ی بنفش🌳

تا جنون فاصله خیلیــــ ست ؛ از اینجا که منم!

23. هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم...

آهاااا

حالا فهمیدم.یکی از دلایلی که بخش احساساتم تار عنکبوت بسته، خود کنترلی شدیدم بوده!

دارم هار هار به خودم می خندم که اصلا من خودم تدبیرها و جهدها کرده بودم واسه اینکه احساساتم رو حبس کنم و نگهشون دارم واسه روز مبادا و چه بسا روز موعود!

ولی ده روزه که با خودم درگیرم که چراااا و چگووونه من احساساتم رو اینقدر از دست دادم؟؟؟ :)) #خوددرگیری_پرومکس

البته گویا زیاده روی کردم.

من باید احساساتم رو در خفا زنده نگه می داشتم و فقط مثل یه گوهر کمیاب حفاظت و حراستشون می کردم و توی عمیق ترین گنجه های دلم مثل یه امانتی ارزشمند نگهشون میداشتم تا به وقتش اون جایی که باید خرج بشن.

اما کمی افراط کردم توی قایم کردنشون و حفظ کردنشون و احساساتی نشدن و عاقلانه و منطقانه رفتار کردن و کلا روشون سرپوش گذاشتم و اگه به خودم نمی جنبیدم شاید کاملا از بین می رفتن و فراموش می شدن.

یه زمانی از این شاکی بودم که چرا اینقدر حسی و دلی میرم جلو و چرا اصلا منطق ندارم و استدلال و عقلانیتم کجاست.

بعد به صرافت افتادم و با کلللی تلاش و مجاهده شبانه روزی!!!! و مطالعه و.. نظام فکریمو اگگگگگه خدا بخواد سر و سامون دادم و یه منطقی که همه چیز رو از عینک اون نگاه بکنم و خیالمم راحت باشه که خدا راضیه_انشاالله_پیدا کردم..

و حالا در نقطه ای هستم که دوستام من رو به منطقی بودن میشناسن ولی الان من شاکی ام که احساساتم کو؟

کی به نقطه ی تعادل می رسم و هر دو رو متوازن توی وجودم تنظیم می کنم؛ خدا داند و بس.

 

میم مهاجر
۱۷ شهریور ۰۲ , ۱۱:۱۹

من اونیم که شاکیه احساسات داره ولی بقیه متهمش می‌کنن به منطق صرف:)) 

شکل بروز احساساتم متفاوت بود و از ابراز صریح و زیاد خودداری می‌کردم قبلا 

قرار جدی‌ای گذاشته بودم با خودم که همه چیز رو درون خودم حل و فصل کنم، بروز ممنوع! 

 

این ارثی و وابسته به محیط بود یه جورایی

ولی کم‌کم حس کردم بهتره یه مقدار تغییر رویه بدم و می‌تونم از اون حالت و قالب قبلی در بیام. 

این تغییرات اندک اندک روی هم رفته انقدر زیاد شد که حتی حس کردم نسبت درون‌گرایی و برون‌گرایی شخصیتم رو هم جابجا کرد و راضیم ازش، البته همچنان نیمه سنگین با بعد درون‌گراست که کمتر به ابراز متمایله... 

روند سختی بود مخصوصا در نسبت با اون‌هایی که شناخت طولانی مدت داشتن از من و یه پیشفرض ذهنی مانع بود اون وسط؛ ولی اندک اندک بودن روند این رو هم کنار زد به نظرم... 

من هنوز کلی راه دارم برای تعدیل این بعد وجودم ولی خدا رو شکر می‌کنم که منو انداخت تو مسیر اصلاحش، خیلی مهم بود و خیلی بد میشد اگه با همون روند قبلی پیش می‌رفتم! 

بعد که از قالب اولیه‌م بیرون اومدم دیدم چقدر برکت داره به‌جا و درست بیان کردن احساسات... 

و اینکه فهمیدم معیارها و راه‌کارهای روان‌شناسی برای تنظیم این دو بعد خیلی ناقصن، انسان مسلمان ازش در نمیاد... 

باید بر یه مبنای دیگری یه چیزایی مثل نسبت احساس و منطق و یا درون‌گرایی و برون‌گرایی رو تنظیم کرد. 

پاسخ :

ُسلام:)
دقیقاا
اصلا جریان اینکه من حساس شدم روی احساسات و اینهام این بود که چند بار پیش اومد یک واکنشهایی رو در موقعیت های مختلف نشون میدادم که برای خودم عادی بود..ولی اطرافیان تعجب می کردن و بروز میدادن که عهه اصلا بهت نمیاد فکر نمی کردم اینقدر احساساتی باشی و .... یا به منطقی بودنم اشاره می کردن..
این بود که به خودم اومدم و دیدم مدت هااست دارم احساساتم رو قطره چکونی نشون میدم_ که بخشیش خودخواسته بود و یه جور سپر دفاعی بود برام_ و اطرافیان و دوستان فکر می کنن من از اون ادمای منطقی و خشک و بی حسم!!!! در حالی که از نظر خودم احساساتی بودم :دییییی
ولی فقط خودم ازش خبر داشتم:/
و کار داشت به جایی می رسید که دیگه خودمم داشت باورم می شد..

چقدر خوب میفهمم حرفات رو...
منم خداروشکر میکنم..ولی هنوز خیلی خیلی اول راهم..انشاالله که منم به زودی به برکاتش برسم..
و به تعادلی که همه ی زندگی رو پوشش بده..
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هــو اللّطــــیف

سلام
آسمون اینجا رنگین کمون هم داره!
مثل آفتاب و
ابر
و رعد!
نویسندگان
Designed By Erfan Edited By Naghl Powered By Bayan