روی لـــانه ی بنفش🌳

تا جنون فاصله خیلیــــ ست ؛ از اینجا که منم!

این پست، مثل ها کردن تو هوای تمیز اول صبحِ یه آذر ماهِ مرموز،نیست!

میدونم هیچوقت باهات آشنا نمیشم و باهات حرف نمیزنم..میتونم اینکارو بکنم ولی دیگه اون آدم پارسال نیستم که شوق داشت از درون یه آدم مرموز سر در بیاره..آره اعتراف میکنم آدمای مرموز و گوشه گیر..اونایی که سرشون به کار خودشونه، به خودشون چیز اضافی وصل نمیکنن برعکس هی از خودشون کم میکنن..مث تو که هربار دیدمت یکم از موهات کم شده بود و امشب هم دیدم که کلا با ماشین نمره نمیدونم چند کلتو زده بودی..همونی که فقط نیم سانت مو رو سر آدم میمونه..همون موقعا هم که موهات بلند تر بود وقتی تو حیاط میدیدم که تو باد سوزناک شبای وسط پاییز داری بدون هیچ کلاه یا شالی قدم میزنی دوست داشتم بیام بزنم پس گردنت!

همون کاری که مامان بزرگم  با پسرداییم میکرد وقتی کوچیک بود..وقتی موهاشو تیغ میزد گردن درازش میزد بیرون مامان بزرگم میگفت نباید ازاین بلوزا بپوشی..یه چیزی بپوش گردنتو بپوشونه تا بالا وگرنه من هی دلم میخواد بزنم پس گردنت..بعدشم چشماشو میبست و بی صدا میخندید1

بگذریم..میدونم هیچوقت باهات حرف نمیزنم به خاطر همین دارم حرفایی که توسرم تولید میشن دربارتو مینویسم که هم ذهنم خلوت بشه هم شاید بعدا برام جالب باشه که یادم بیاد یه رابطه اشتباه باعث شد چقدر چشمم بترسه و چقدر سخت بشه برام ارتباط برقرار کردن..حرف زدن..نگاه کردن..

نمیدونم کی هستی اسمت چیه ترم چندی خونتون کجاست ولی چیزای کمی هم ازت نمیدونم..راستش من یه علاف بیکار نیستم که تو رو زیر نظر گرفته..

من فقط یه خیالپردازم..یه نویسنده که با دیدن اولین معما یا حلش میکنه یا میذاره به همون حالت علامت سوال باقی بمونه و خودش براش ماجرا میبافه..

خب بزار بهت بگم چه چیزایی ازت میدونم..اولین چیزی که ازت فهمیدم این بود که دمپایی های قرمز دم اتاقتون مال توعه..میدونم هر شب هرشب توی حیاط قدم میزنی و طبق قانون نانوشته ای ما هرشب سر یه ساعت تو حیاط همو میبینیم..از دور..چون منم هرشب تو حیاط قدم میزنم..ولی این قدم زدن گاهی ساعت هفته گاهی دهه و گاهی دوازده و این عجیبه که اغلب شبها برناممون یکی در میاد..

میدونم خیلی منظمی و شبها خیلی زود میخوابیو صبحا هم  زود بیدار میشی..میدونم یه هودی گشاد طوسی داری و یه بلوز صورتی و تیشرت آبی که منم همرنگشو دارم..و یه پیراهن مشکی..بیشتر اینا رو میپوشی..میدونم یکشنبه ها با همکلاسیت میری سلف..میدونم خیلی سیخ راه میری ولی دلیلشو نمیدونم..امشب فهمیدم کتریتون اون نقره ایست که وسط دستش سوخته..میدونم نماز میخونی..حتی سخت ترینش رو..نماز صبح!

میدونم وقتی میخندی لثه های صورتتیت میان بیرون..دیگه نمیدونم..همین.

و اما نگاه..چقدر دلم میخواست از نگاه آدمهای غریبه میتونستم فقط بفهمم راجع به من چی فکر میکنن..چند بار باهات چشم تو چشم شدم و برای چند ثانیه خیره شدیم به هم..

حس خوبی بود چون تاحالا چشماتو ندیده بودم..

خب بزار بگم اولین بار تورو کجا دیدم/..پارسال موقع امتحانا توی کتابخونه..همون موقع انرژی خاصی برام داشتی..بعد ها توی حیاط موقع پیاده روی و از همون موقع برام قابل توجه بودی ولی بعدش ماجرای دوستم پیش اومد و من از همه ی دخترای موکوتاه بدم اومد..و ازون ببعد هروقت نگاهم می افتاد بهت چشامو میدزدیدم..ولی ترم جدید شروع شد و اومدم طبقه جدید و دیدم که تو هم طبقه ایم هستی..اوایل به خاطر همون بد اومدنه بود که سعی میکردم نگاهت نکنم..ولی بعد دوباره نظرم بهت جلب شد.

اما بازهم سعی میکردم نگاهت نکنم چون استاد گفته بود این نفسو باید ادب کرد و هرچیزی رو نباید بهش داد و منم ذاشتم با نفسم که آشنایی با تورو میخواست مبارزه میکردم.

میدونی حس میکنم نگاه ما دوتا ساقه نازکه که وقتی بهم میفته بهم جوش میخورن و یه برگ ریز اون وسط جوونه میزنه..

 

خب بگذریم حالا میخوام یه کم خیال پردازی کنم که اگه باهات حرف میزدم چی میگفتم..راستش به طرز عجیبی جمله استارتری که اومده بود تو ذهنم پرید و اونقدر هم مهم نیست که بخوام زور بزنم تا یادم بیاد..شاید به اذن خدا فراموشم شده اصن..بنابراین..

والسلام فعلا.

 


1.اگه میشه برای مامانبزرگم که پرواز کرده یه صلوات هدیه بدین.با تشکر از شما


 

پ.ن : این پست پیش نویس شده رو الان دیدم! و گفتم بد نیست منتشر بشه یه جورایی شخصیت پردازیش بد نیست انگار!

مربوط به دوسال پیشه توی خوابگاه و اصلا یادم نبود تو چه دنیایی بودم..درگیر یه معما

فارغ از جهان

بیکار؟!

اما یه سال بعدش یه جمعه شبی،یه زلزله ای اومد که یه هو بزرگ کرد ما رو!

یهو یه چیزی خورد تو سرمون که وَ ان الموتَ حق

و ان الصراط حق

والمرصاد حق

یه زلزله ای که

رمزش بسم الله القاصم الجبارین بود.

 


 

به وقت 12 آذر 99..یک ماه و یک روز مانده به سالگرد آن زلزله..

mail السماءلی

یاسمن گلی:)
۱۲ آذر ۹۹ , ۱۰:۰۲

روحشون شاد 

پاسخ :

خیلی ممنون از شما
یاکریـ ـم
۱۴ آذر ۹۹ , ۱۵:۴۲

سلام

زلزله‌ای بود که خیلی از خرابی‌ها را سر و سامان داد...

پاسخ :

سلام
چه دلها که از زیر خروار خروار نسیان بیرون کشیده شد...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
هــو اللّطــــیف

سلام
آسمون اینجا رنگین کمون هم داره!
مثل آفتاب و
ابر
و رعد!
نویسندگان
Designed By Erfan Edited By Naghl Powered By Bayan