
حدودا دو سال پیش یه بار مامانم آنفلانزای سختی گرفته بود و شب حالش خیلی بد بود.
صبحش بیدار شدم دیدم مامانم خوابه گفتم بیام کار خوب کنم تا مامانم خوابه براش یه سوپ گرم و نرم بپزم. خلاصه سرچ کردم ببینم سوپ برای مریض چیا توش باشه خوبه.
مواد لازم رو نوشتم و شروع کردم به پیدا کردنشون از یخچال و فریزر.
گشتنم خیلی طول کشید و اینقدر محوش بودم که متوجه نشدم چقدر خش خش و سر و صدا راه
انداختم و در یخچال هم از بس باز مونده داره بوق بوق می کنه..
سرتونو درد نیارم مامانم که بعد از یه شب سخت به زوور خوابش برده بود با سر و صداهام با حال بد از
خواب پرید _ اگه یه بار مریض شده باشی خوب میدونی که خواب برای مریض از هر مسکّنی بهتر و
حیاتی تره_با ناراحتی و گریه گفت تو صلاحیت مراقبت از مریض نداری.. بهترین درمان واسه مریض
استراحتشه که تو پروندیش..😓😪 حالا حرف هاش دقیق یادم نمیاد ولی حدودا چنین چیزایی گفت.
و بعدشم به خاطر اینکه دوستیم دوستی خاله خرسه بوده باهام یجورایی قهر کرد..
(اون موقع خیلی گریه کردم که چرا اینقدر نابلدم و مامانم رو در حالی که مریض بود اذیتش کردم.. ولی
الان که یادش افتادم خیلی به گیجی و سوتی ای که دادم خندیدم..
متاسفانه یا خوشبختانه زمان غلظت اشتباهات گذشته رو کم میکنه:) )
امروز وقتی مامانم بعد از گذروندن یه شب نسبتا سخت که با آلرژی درگیر بود و من کمک دستش بودم ازم تشکر کرد...یاد این ماجرای دو سال پیش افتادم و امیدوار شدم به رشد خودم:)
خدایا شکرت