روی لـــانه ی بنفش🌳

تا جنون فاصله خیلیــــ ست ؛ از اینجا که منم!

۲۶. تنها کلام است که می ماند

خانم جعفرزاده_یکی از اساتید بینش مطهر_ گفتن خانم ها عموما نسبت به آقایون پر حرف ترن یا تمایل بیشتری به صحبت کردن دارن _و اتفاقا این ویژگیشون سوژه جوک و تمسخر هست خیلی وقتا_

حالا میدونید چرا؟ فکر کردین اتفاقیه؟

این استعداد ویژه ایه که خدا توی وجود زن ها قرار داده..

چون خداوند صفت ربوبیت خودش رو در زن ها میخواد متجلی کنه

زن ها مربی هستند..برای اطرافیانشون..فرزندانشون

مربی باید حرف بزنه..باید کلامش قوی باشه

و خدا این استعداد و ابزار رو به زیبایی در اختیار زن قرار داده..

 

آسمان فرصت پرواز بلندیست ولی

قصه آنست چه اندازه کبوتر باشی..

حالا باید دید؛ چقدر داریم این استعداد رو درست خرج می کنیم و اصلا تو فکر پرورشش هستیم؟

چقدر دلم میخواد در این مورد بخونم و بدونم.

25. یک جرعه شربت شیرین شعر

ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس

کنون ز حلقه زلفت به در نمی آید

24. شفا بده؛ نخندیم!

حالا شما احتمالا بگید خدایا شفا نده بخندیم اما من یه زمانی واقعا اینطوری بودم که احساس می کردم فقط باید دانشمند هسته ای یا موشکی بشم تا انسان مفیدی محسوب بشم و این واقعا زندگیم رو مختل کرده بود!

 

#من_پیش_از_کمالگرایی
#من_پس_از_کمالگرایی

خدایا شکرت

23. هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم...

آهاااا

حالا فهمیدم.یکی از دلایلی که بخش احساساتم تار عنکبوت بسته، خود کنترلی شدیدم بوده!

دارم هار هار به خودم می خندم که اصلا من خودم تدبیرها و جهدها کرده بودم واسه اینکه احساساتم رو حبس کنم و نگهشون دارم واسه روز مبادا و چه بسا روز موعود!

ولی ده روزه که با خودم درگیرم که چراااا و چگووونه من احساساتم رو اینقدر از دست دادم؟؟؟ :)) #خوددرگیری_پرومکس

البته گویا زیاده روی کردم.

من باید احساساتم رو در خفا زنده نگه می داشتم و فقط مثل یه گوهر کمیاب حفاظت و حراستشون می کردم و توی عمیق ترین گنجه های دلم مثل یه امانتی ارزشمند نگهشون میداشتم تا به وقتش اون جایی که باید خرج بشن.

اما کمی افراط کردم توی قایم کردنشون و حفظ کردنشون و احساساتی نشدن و عاقلانه و منطقانه رفتار کردن و کلا روشون سرپوش گذاشتم و اگه به خودم نمی جنبیدم شاید کاملا از بین می رفتن و فراموش می شدن.

یه زمانی از این شاکی بودم که چرا اینقدر حسی و دلی میرم جلو و چرا اصلا منطق ندارم و استدلال و عقلانیتم کجاست.

بعد به صرافت افتادم و با کلللی تلاش و مجاهده شبانه روزی!!!! و مطالعه و.. نظام فکریمو اگگگگگه خدا بخواد سر و سامون دادم و یه منطقی که همه چیز رو از عینک اون نگاه بکنم و خیالمم راحت باشه که خدا راضیه_انشاالله_پیدا کردم..

و حالا در نقطه ای هستم که دوستام من رو به منطقی بودن میشناسن ولی الان من شاکی ام که احساساتم کو؟

کی به نقطه ی تعادل می رسم و هر دو رو متوازن توی وجودم تنظیم می کنم؛ خدا داند و بس.

 

السلام علی قلب زینب الصبور

ذره خاکم و در کوی تو اَم وقت خوش است

ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم ....

 

امام حسین دلم هوامونو داشته باش

سلام بر تو از ازل تا ابدالدهر

 

اربعین امام حسین علیه السلام تسلیت باد.

21. جهاد اکککککبر

اینقدر این مدت عجوووول و بی حوصله و گاها بداخلاق شدم و هر کی چیزی بر خلاف میلم بگه سرررریع واکنش نشون میدم و ایینقدر از این بابت پشیمون میشم و به خودم حرف میزنم که چرا یه ثانیه فکر نمی کنی به حرفت..چرا نمی بندی این لامصبو_اشاره به دهنم_ووووووو

که فکر میکنم واضح و شفاف و مبرهنه که جهاد این روزای من صبور شدن و سعه صدددر داشتن و تامل کردن قبل هر کارمه..

والله یحب الصابرین

مخصوصا تلاش برای صبوری در مقابل خانواده..اصولا غریبه ها رو ادم خیلی ملاحظشونو می کنه متاسفانه..ولی دیواری کوتاه تر از خانواده پیدا نمی کنیم و...بذار نگم

 

20. نشود فاش کسی

صورتم را پوشاندم تا گرد عشق را که بر آن نشسته؛ نبینند.

19. خودفراموشی

امام خامنه ای در بیانات 26ام مرداد یک جمله ی ساده اما دقیق بیان کردند.

 

یکی از اهداف شیاطین عالم، خودفراموشیِ ما است؛ نباید بگذاریم .

کمی به این جمله فکر می کنم.

یادم می آید خداجان هم قبلا توی قرآن به این موضوع اشاره کرده اند:

 

وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ «19»

همچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا نیز آنان را به خود فراموشى گرفتار کرد.

 

شیطان بزرگ که پدرجد تمام شیاطین عالم است هدفش همین بوده..حواس ما را از خدا پرت کرده تا حواس ما از همه چیز پرت شود..

حالا هدف نوچه و بچه هایش هم همین خود فراموشی ما است.

نباید بگذاریم.

 

 

+ این را هم بخوانید خیلی برام جذاب بود:

پاسداری از خود

همه‌ی انسانها در معرض لغزشند.

همه‌ی سازمانها در معرض لغزشند، در معرض کسالت و تنبلی و مغرور شدن و گرایشهای گوناگون

گمراه‌کننده و [مانند] اینها هستند؛ همه این‌جورند، غیر از معصومین.

همه‌ی رؤسا، همه‌ی مدیران، همه‌ی رهبران، همه‌ی فرماندهان، همه‌ی ماها، همه‌ی ماها در معرضیم،

پس نیازمندیم به خودحفاظتی؛ در درجه‌ی اوّل نیازمندیم به پاسداری از خویش.

این پاسداری از خویش در فرهنگ قرآنی اسمش «تقوا» است. تقوا یعنی همین، یعنی پاسداری از

خویش؛ مراقب خودمان باشیم؛ این وظیفه‌ی سازمان به عنوان سازمان است؛ وظیفه‌ی شخصی به

عنوان یکایک ماها است؛ من، شما، [همه].

یکی از کارهای مهمّی که همواره باید مورد توجّه ما باشد، همین حفاظت از خود است.

ما ضعفهایی داریم. هر انسانی در درون شخصیّت خودش یک ضعفی دارد. گاهی اوقات این ضعفها در

لایه‌های درونی ذهن انسان و وجود انسان و روح انسان پنهان میماند؛ یک جا فرصت بُروز پیدا میکند و

بُروز میکند؛ بعضی‌مان عشق به پول داریم، بعضی‌مان عشق به مقام داریم؛ انواع و اقسام شهوات

گوناگون، ما را مجذوب خودش میکند. گاهی از اینها غافلیم، خیلی اوقات از این خصوصیّات غافلیم؛ یک جا

یک موقعیّتی به وجود می‌آید، این بُروز پیدا میکند، ما را مغلوب خودش میکند؛ اگر مبارزه نکنیم، ما را

مغلوب خودش میکند، ما را زمین میزند. باید از خودمان پاسداری کنیم.

18. جنگ زده ای در بهشت

فکر کنم امسال بهار بود یا کمی قبل تر.از خوابگاه امده بودم خانه.وقت هایی که بین ترم خانه می ایم مثل جنگ زده ای هستم که دوباره به زندگی متمدن رسیده و از طرف هلال احمر معرفی اش کرده اند وسازمان های حمایتی مردم نهاد هم سعی می کنند حسابی برایش سنگ تمام بگذارند.در نهایت داغانی می ایم خانه گاهی..مثل ادم فضایی ای که سوختش تمام شده باشد می ایم به خانه پناهنده میشوم و پس از تجهیز دوباره برمیگردم خط.

داشتم می گفتم؛امده بودم خانه و شب کنار خواهرم خوابیده بودم که همیشه حسابی خواب را از سر من میپراند و وقتی خیالش راحت شد در کسری از ثانیه خوابش میبرد.

آن روزها از سوراخ لایه ازن تا شکاف های زمین،از همه جا برایم میبارید..یک اتفاق عجیب مدام برایم پیش می امد و تکرار می شد..فقط هربار ادمش فرق میکرد..مثلا فرض کنید یک هفته با هرکس سلام می کنید سیلی میزند توی صورتتان.

در یک بازه زمانی کوتاه  4 تا از دوست های دبیرستان تا دانشگاهم را، هر کدام به دلیلی از دست میدادم یا شرایط خیلی از هم دور انداخته بودمان و عملا همه چیز تمام شده بود و رفقا هم مثل قبل پیگیر نبودند..و حالا که در دوران نقاهت این عارضه بودم باز هم به محض اینکه از کسی خوشم می امد که بروم و بگویم میای با هم دوست بشیم دو مغز بادوم توی یک پوست بشیم؛دستی نامرئی سریع تر از همیشه آن شخص را از زندگی ام حذف میکرد..به طوری که تا مدتی نمیفهمیدم از کجا خورده ام..به هر کسی امید میبستم و دلخوش میکردم..راکت می امد و میزد وسط امیدم

اخری اش اتوبوس اردویمان بود که دیدم عه!ایندفعه مسئول اتوبوسم مریم عزیز و فهمیده ام است اخ جان!در این اردو حسابی باهاش رفیق میشوم.. ولی در اولین توقف و بازگشت به اتوبوس به دلایلی که تا همیشه در حوله ای از ابهام ماندند،دیدم مسئول را عوض کرده اند!وا رفتم یعنی! اخرش هم نگفتند چرا.

خلاصه در یک ابهام عجیبی به سر میبردم و هر بار رو به اسمان میپرسیدم چرا؟شاکی نبودم.متعجب بودم.چشمهایم کلا گرد بودند ان مدت

داشتم می گفتم که خواب از سرم پریده بود..من هم درگیر..گفتم بروم کلیپی چیزی ببینم تا ارام بشوم و خوابم بگیرد

یکی از ویدیوهایی که دانلود کرده بودم که بعدا ببینم را باز کردم

داشتم گوش میدادم که ویدیو به ثانیه 26 رسید(نگاه کنید و ببینید لطفا)

کاری به محتوای کلی کلیپ ندارم اصلا..من مصداق ان جمله را در جریان رفقایم حس کرده بودم..جمله را که کامل شنیدم انقدر ذوق زده و شرمنده بودم که خود خواب اینبار بیخالم شدو گذاشت رفت..حالا کمی داشتم میفهمیدم معنی ان اتفاقات عجیب را..

اب بود که از دوتا چشمم فرو میریخت .. دیوانه شده بودم..

دوباره یاد این بیت مولانا افتادم که میگوید نگفتمت مرو انجا که اشنات منم؟

حالا من زار میزدم که چرا..گفته بودی..خوب هم گفته بودی..

حس میکنم این پاییز مثل پارسال که با رعد و برق های وحشتناک ذوق میکردم و قند توی دلم اب می شد نباشم..حس میکنم بند دلم پاره میشود و می روم سراغ یک پناه.پناهی که احاطه ام کند.پناهی که دست نداشته باشد ولی محکم بغلم کند..پناهی که از ناو های امریکایی بزرگ تر باشد...

پ.ن یک :

منبع جمله ثانیه 26 کلیپ

 

#بازنشر

 

17.

اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم...

التماس دعا

هــو اللّطــــیف

سلام
آسمون اینجا رنگین کمون هم داره!
مثل آفتاب و
ابر
و رعد!
نویسندگان
Designed By Erfan Edited By Naghl Powered By Bayan