- تاریخ : پنجشنبه ۵ آبان ۰۱
- ساعت : ۱۴:۵۵
- |
- نظرات [ ۲ ]
امده ام کلاس طرح کلی با کلی قیافه گرفتن
در حالیکه کارم درست نیست
نماز صبحم قضا شده
تنها نکته مثبتم این است که نگاهم را یاد گرفته ام کنترل کنم که آن هم با توجه به باطن نه خیلی آسمانی ام شاید تظاهر باشد
یا جانماز اب کشیدن
میدانم کارم درست نیست ولی در تکاپوام
یا تلاش میکنم که تلاش کنم
تلاش میکنم که در تکاپو باشم!
خنده آور است.
۲ مرداد ۹۸ مسجد الغدیر
با تمام قلب..تسلیت برای این داغ تازه...أین هادم ابنیة الشرک و النفاق؟؟؟
- تاریخ : چهارشنبه ۴ آبان ۰۱
- ساعت : ۲۳:۵۲
- |
- نظرات [ ۱ ]
ساعت آخره. درسو دادم و بچه ها مشغول کارن.
زنگ خونه که میخوره ؛ همه ی کلاس یک صدا و شاکی میگن عَههههههههههههه
و این یعنی من موفق شدم! ^__________^
خدایا ممنونم:')
- تاریخ : شنبه ۳۰ مهر ۰۱
- ساعت : ۱۴:۲۷
- |
- نظرات [ ۵ ]
فکرم آنتن نمی داد؛ رفتم بالای پشت بام.
چشم برزخی ام عینک لازم دارد.
"عزیزم ما چه قدر تفاهم داریم!" لاشخور داشت به مجری بیبیسی می گفت.
هوا پس بود.چایی را پیش کشیدم.
دست دست کردند؛ دست به دست شد.
غیرتشان نخ کش شده بود،چادرش را کشیدند.
شیر آب جلوی حساسیت فصلی لُنگ انداخت.
نگاهمان را گره زدیم؛ کور شد.
سر به زیر بود. بم شدم.
گوشم را تیز کردم، صدایش را برید.
به دعوت یاکریم نوشتم!
نمیدانم کاریکلماتور است..مینیمال است..هر چه هست تمرین جذابی بود برایم در این خشکسالی نوشتن!
دعوت میکنم از حریم دل ؛ اعتکاف دل ، و شما خواننده گرامی!
پ.ن: با گوشی پست گذاشتن خیلی سخته.یا کریم رو لینک کردم ولی هر چقدر تلاش میکنم مدعوین گرامی لینک نمیشن:/
پ.ن۲: این ها را سریع و بداهه وار نوشتم. نیت قبلی نداشتم که بعضی هایشان مناسبتی باشند.کار ضمیرناخودآگاهم است.
- تاریخ : دوشنبه ۱۸ مهر ۰۱
- ساعت : ۱۶:۰۳
- |
- نظرات [ ۵ ]
یک کاسه آب
بهترین سوغات کربلا...
- تاریخ : پنجشنبه ۱۴ مهر ۰۱
- ساعت : ۱۰:۴۰
- |
- نظرات [ ۲ ]
چند وقته تصمیم گرفتم دیگه کتاب نخرم و به جاش امانت بگیرم.
برای اینکه دیگه جا ندارم و اگر همین طور ادامه بدم احتمالا در آینده ای نزدیک پول هم نخواهم داشت😁
خلاصههه!
تا الان ۲ تا کتاب امانت گرفتم.
اولی تنها گریه کن بود که توی مدرسه میز گذاشته بودن منم برداشتم و توی دفتر نوشتم.بعد از خوندن که اومدم پس بدم گفتن این کتاب امانی نبوده و فروشی بوده و باید بخریش:)
منم از خدا خواسته و خوشحال:)
بعدی هم کهکشان نیستی بود که از دوست خواهرم امانت گرفتم و حالا بعد یه مدت به کتابه وابسته شدم و بهش پیام دادم اگه راضیه پولش رو بدم و کتاب مال من باشه:'(
درسته که در مقابل کتاب ضعیف النفسم ولی خداییش توی این مدت خیلی خودم رو کنترل کردم.
حتی نمایشگاه کتاب هم نرفتم که وسوسه نشم.نه فقط به خاطر جا و پول😅 چون میخوام کتاب خون باشم نه فقط یه کتاب خر! و کتاب جمع کن🚶♀️
#محتوای_غیرفاخر
اینقدر پستای فاخر میذارید که آدم خجالت می کشه از خودش🚶♀️
- تاریخ : چهارشنبه ۲۶ مرداد ۰۱
- ساعت : ۰۰:۵۶
- |
- نظرات [ ۵ ]
خودم را میبینم
جدی و مصمم و نه غمگین
بلکه پر شور و خاموش
چشم برمیگیرم از چیزی که نباید باشد و بودنش خطاست و ضررافرین
آسمان آخته است از گرما و زمین رنگ بیابان است و هوا خود بیابان
انگار که پریز را از برق بکشم
یا سیم را با چاقو ببرم
یا رشته ای زائد را با خنجر قطع کنم
بعد ازاد
سبک
مصمم
رو بگردانم و بروم به سمت افق اتفاقات بعد
و پرهیز کنم از هرچه که نشانه ای از ان چیز به من میرساند
انقطاع
قطع شدن
قدم های اول پرواز
اینستا را اگر به خاطر خانم محمدی میروم دیگر به خاطر اینکه سوقم ندهد به سمت کسی دیگر نمیروم
وبلاگش هم حرام است
یادش هم.
الهی هب کمال الانقطاع الیک
و قطع کن رشته ای را که سردرگمم میکند از با تو بودن
زندگی مثل اتاق گرمیست که از پشت پرده اش افتاب داخل می اید و فضایش با کولر خنک شده است و تو در سکوت و نور میخوابی و به نور چشم میدوزی و لبخند میزنی به قطع شدن
مثل بریده شدن بند ناف
خون خوردن تمام میشود
و شیر خوردن اغاز.
بسم الله رحمان رحیم
با خدا
خودش و یادش.
پ.ن:این متن رو چند سال پیش نوشتم و الان اتفاقی پیداش کردم...
- تاریخ : دوشنبه ۲۴ مرداد ۰۱
- ساعت : ۰۱:۲۴
- |
- نظرات [ ۴ ]
صرفا جهت خالی نبودن عریضه:
کاسه داغ تر از آش یعنی من!
با کلی شوق و ذوق قرار گذاشتن ساعت ۲ونیم بریم دعای کمیل توی یادمان!!! و من هی غر میزدم که چرا نصفه شب؟ من نمیتونم بیدار شم و...بیدارم کنید بدون من نرید و...فلان
بعد از فکر اینکه خواب بمونم، اصلا خوابم نبرد و منتظر آلارم بودم که بیدار شن و بریم.
اون وقت خودشون از ۱ تا ۲ خوابیدن بلند شدن دیدن هر چی تلاش می کنن چشماشون باز نمیشه و گفتن نمی ریم بخوابید کنسله:! شب بخیر!
منو میگی:/
- تاریخ : جمعه ۲۱ مرداد ۰۱
- ساعت : ۱۱:۳۳
- |
- نظرات [ ۱۰ ]
"زیر بارند درختان که تعلق دارند..."
شعر سازی با ستاره های شما
هایکو وبلاگ بازی به دعوت یا کریم
توضیحات را در وبلاگ آغازنده بخوانید:)
- تاریخ : چهارشنبه ۱۹ مرداد ۰۱
- ساعت : ۱۷:۱۰
- |
- نظرات [ ۴ ]
صحرا گرد را ببینید ،
شب شعر راه انداخته!
می رود و می آید و میخواند :((
این راه عشق ؛
پیچ و خمش فرق میکند
اصلا حسین ع ؛
جنس غمش ، فرق میکند..
فرق میکند
فرق میکند...
بعد میگوید: اصلا توی این دنیا یک نفر مانده که هنوز راه می آید با منِ راهراه
آن هم همین صاحبِ "راه عشقیست که پیچ و خمش فرق میکند"...
بعد
صحراگرد می نشیند...
یک کمی به خودش سخت میگیرد که اشک هاش نریزد
آخرش پقی میزند زیر گریه که
: (( گویند که سنگ ؛ لعل شود در مقام صبر
آری شود ؛ ولیک به خون جگر شود...
بعد فاز معلم ادبیاتی اش گل میکند که:
حالا سنگ را بگیر استعاره از دل من
خون جگر را بگیر حرص و جوش های آقام (ع) برای تیمار کردن و لعل کردنش...
آخ
چه خون جگری میخوری آقا..
تا این دل
دلّّّ بشود...
به حقِ حق قسم
که خیلی حسین زحمت ما را کشیده است..
- تاریخ : سه شنبه ۱۸ مرداد ۰۱
- ساعت : ۲۰:۱۹
- |
- نظرات [ ۱ ]
![](http://bayanbox.ir/view/7611685546207010165/photo-2020-08-24-21-34-43.jpg)
سلام
آسمون اینجا رنگین کمون هم داره!
مثل آفتاب و
ابر
و رعد!
-
آبان ۱۴۰۳ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
مهر ۱۴۰۲ ( ۲ )
-
شهریور ۱۴۰۲ ( ۲۶ )
-
مرداد ۱۴۰۲ ( ۱۱ )
-
تیر ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
خرداد ۱۴۰۲ ( ۹ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۴ )
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۴ )
-
آبان ۱۴۰۱ ( ۱۱ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
مرداد ۱۴۰۱ ( ۱۸ )
-
خرداد ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۱ ( ۴ )
-
فروردين ۱۴۰۱ ( ۳ )
-
اسفند ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
بهمن ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
دی ۱۴۰۰ ( ۶ )
-
آذر ۱۴۰۰ ( ۵ )
-
آبان ۱۴۰۰ ( ۳۱ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
شهریور ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
مرداد ۱۴۰۰ ( ۵ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۴ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
آذر ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
شهریور ۱۳۹۹ ( ۲ )
-
تیر ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
دی ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
آذر ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
مهر ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۳ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۲ )
-
خرداد ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱۱ )
-
آذر ۱۳۹۷ ( ۵ )
-
آبان ۱۳۹۷ ( ۲ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۵ )