رفته بودم سر مزار تنها شهیدی که همفامیل من است.
قطعه شهدای دفاع مقدس یک شهرستان خیلی کوچک.
چندباری که رفتهام متوجه رسمی شده ام.خانواده شهدا که می آیند به شهیدشان سر بزنند؛ اگر سر مزار شهید دیگری؛کسی از خانواده اش نشسته باشد؛ میروند سر مزار او هم مینشیند و فاتحه ی ویژه ای می فرستد.
یک جور ارتباط قلبی پنهان بین خانواده های شهدا..یه نوع فهم عمیق و ناپیدا از همدیگر.
داشتم می گفتم
نشسته بودم سر مزار تنها شهیدی که همفامیل من است.
خانمی آمد و در ردیف روبرویی کنار مزاری نشست.
آب ریخت و با لطافت روی عکس حک شده روی سنگ دست کشید..
به تقلید از خانواده شهدا
بلند شدم و رفتم کنارش نشستم.سلام کردم و شروع کردم فاتحه خواندن..
خواهر شهید بود..
حرف هایی رد و بدل شد که مجال گفتنشان نیست
فقط این را داشته باشید..
رو به چشمای دریایی برادرش توی عکس گفت
پاشو محمد
پاشو الانم جنگه
پاشو دست جوونا رو بگیر
جوونای ما نابلدن..
...
- تاریخ : شنبه ۱۵ آبان ۰۰
- ساعت : ۲۳:۰۴
- |
- نظرات [ ۰ ]